confirmed، templateeditor
۱۱٬۵۴۹
ویرایش
جز (ویکی سازی) |
|||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
==اعتبار و شخصیت== | ==اعتبار و شخصیت== | ||
به گفته [[سید ابوالقاسم خوئی|آیتالله خویی]] رجالی شیعه (۱۲۷۸-[[سال ۱۳۷۱ هجری شمسی|۱۳۷۱ش]]) درباره اعتبار شخصیت اسماعیل دو دسته روایات وجود دارد. از برخی از روایات مدح او و از برخی دیگر ذمش برداشت میشود.<ref>نگاه کنید به خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۷.</ref> بر اساس روایاتی که از آنها ذم اسماعیل برداشت شده او با [[غالیان]] همچون [[مفضل بن عمر|مفضل بن عُمَر]] و [[بسام صیرفی|بَسّام صیرَفی]] ارتباط داشت و [[امام صادق(ع)]] از این روابط ناخشنود بود.<ref> کشی، رجال الکشی، ۱۴۰۹ق، ص۲۴۵؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۱۲۵.</ref> همچنین او به محافلی رفتوآمد داشت که باعث میشد در صلاحیتهای اخلاقی وی تردید شود.<ref> برای نمونه نگاه کنید به صدوق، کمالالدین، ۱۳۹۵ق، ج۱، ص۷۰.</ref> آیتالله خویی روایات ذم را دارای ضعف سندی و دلالی دانسته و روایات مدح را ترجیح داده است از اینرو اسماعیل را شخصی جلیل و مورد عطوفت پدرش معرفی کرده است.<ref> خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۱۲۷.</ref><br> | به گفته [[سید ابوالقاسم خوئی|آیتالله خویی]] رجالی شیعه (۱۲۷۸-[[سال ۱۳۷۱ هجری شمسی|۱۳۷۱ش]]) درباره اعتبار شخصیت اسماعیل دو دسته روایات وجود دارد. از برخی از روایات مدح او و از برخی دیگر ذمش برداشت میشود.<ref>نگاه کنید به خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۷.</ref> بر اساس روایاتی که از آنها ذم اسماعیل برداشت شده او با [[غالیان]] همچون [[مفضل بن عمر|مفضل بن عُمَر]] و [[بسام صیرفی|بَسّام صیرَفی]] ارتباط داشت و [[امام صادق(ع)]] از این روابط ناخشنود بود.<ref> کشی، رجال الکشی، ۱۴۰۹ق، ص۲۴۵؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۱۲۵.</ref> همچنین او به محافلی رفتوآمد داشت که باعث میشد در صلاحیتهای اخلاقی وی تردید شود.<ref> برای نمونه نگاه کنید به صدوق، کمالالدین، ۱۳۹۵ق، ج۱، ص۷۰.</ref> آیتالله خویی روایات ذم را دارای ضعف سندی و دلالی دانسته و روایات مدح را ترجیح داده است از اینرو اسماعیل را شخصی جلیل و مورد عطوفت پدرش معرفی کرده است.<ref> خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۱۲۷.</ref><br> | ||
برخی به ارتباط اسماعیل با [[ | برخی به ارتباط اسماعیل با [[خطابیه]] و نقش آنها در شکلگیری [[اسماعیلیه|فرقه اسماعیلیه]] اشاره کردهاند. به گفته اینان [[ابوالخطاب]] و اسماعیل در زمان حیات [[امام صادق علیهالسلام|امام صادق(ع)]]، به کمک یکدیگر، عقایدی را پایهگذاری کردند که اساس [[اسماعیلیه]] شد<ref> لویس، The Origins of Isma'ilism، ص۴۲ بهنقل از حبیبی مظاهری، «اسماعیل بن جعفر»، ج۹، ص۶۵۰.</ref> گفته شده دلیلی بر این ادعا وجود ندارد.<ref> حبیبی مظاهری، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ۶۵۰.</ref> [[لویی ماسینیون|لویی ماسینیون]]، اسلامشناس فرانسوی نیز ابوالخطاب را پدر معنوی اسماعیل میداند.<ref> نگاه کنید به بدوی، شخصیات قلقة، ص۱۹ بهنقل از حبیبی مظاهری، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ص۶۴۹.</ref> البته [[قاضی نعمان مغربی]] فقیه اسماعیلیه (۲۸۳-۳۶۳ق) نقشی برای ابوالخطاب در شکلگیری اسماعیلیه قائل نیست و او را [[بدعت]]گذار و مورد [[لعن]] امام صادق(ع) میداند.<ref> قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۴۹-۵۰.</ref> | ||
===ارتباط با منصور عباسی=== | ===ارتباط با منصور عباسی=== | ||
محمد بن جریر طبری تاریخنگار قرن سوم قمری نقل کرده است که در [[سال ۱۴۰ هجری قمری|۱۴۰ق]]، [[منصور عباسی]] برای [[حج]] به [[مکه]] رفته بود، تعدادی از [[علویان]] مانند [[محمد بن عبدالله بن حسن|محمد نفس زکیه]] و [[ابراهیم بن عبدالله|ابراهیم]]، فرزندان [[عبدالله بن حسن مثنی|عبدالله محض]] و جمعی از خراسانیان هوادارش نیز در مکه اجتماع کردند. بعضی از آنان تصمیم گرفتند منصور را [[ترور]] کنند ولی محمد مخالفت کرد. این تصمیم را اسماعیل به اطلاع منصور رساند و او عبدالله را بازداشت کرد و فرزندانش را از او خواست، ولی عبدالله خودداری کرد و به زندان افتاد و اموالش فروخته شد.<ref>طبری، تاریخ الامم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۷، ص۵۲۴.</ref> | محمد بن جریر طبری تاریخنگار قرن سوم قمری نقل کرده است که در [[سال ۱۴۰ هجری قمری|۱۴۰ق]]، [[منصور عباسی]] برای [[حج]] به [[مکه]] رفته بود، تعدادی از [[علویان]] مانند [[محمد بن عبدالله بن حسن|محمد نفس زکیه]] و [[ابراهیم بن عبدالله|ابراهیم]]، فرزندان [[عبدالله بن حسن مثنی|عبدالله محض]] و جمعی از خراسانیان هوادارش نیز در مکه اجتماع کردند. بعضی از آنان تصمیم گرفتند منصور را [[ترور]] کنند ولی محمد مخالفت کرد. این تصمیم را اسماعیل به اطلاع منصور رساند و او عبدالله را بازداشت کرد و فرزندانش را از او خواست، ولی عبدالله خودداری کرد و به زندان افتاد و اموالش فروخته شد.<ref>طبری، تاریخ الامم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۷، ص۵۲۴.</ref> |