|
|
خط ۱۲۰: |
خط ۱۲۰: |
| {{اصلی|سنائی غزنوی}} | | {{اصلی|سنائی غزنوی}} |
|
| |
|
| '''پاسخ سنائی به پرسش سلطان سنجر درباره مذهب'''
| | {{شعر جدید |
| {{شعر}}{{ب|کار عاقل نیست در دل مهر دلبر داشتن|جان نگین مُهر مهر شاخ بیبر داشتن}}{{ب|از پی سنگین دل نامهربانی روز و شب|بر رخ چون زر نثار گنج گوهر داشتن}}{{ب|چون نگردی گرد معشوقی که روز وصل او|بر تو زیبد شمع مجلس مهر انور داشتن}}{{ب|هر که چون کرکس به مرداری فرو آورد سر|کی تواند همچو طوطی طمع شکر داشتن}}{{ب|رایت همت ز ساق عرش باید برفراشت|تا توان افلاک زیر سایهٔ پر داشتن}}{{ب|بندگان را بندگی کردن نشاید تا توان|پاسبان بام و در فغفور و قیصر داشتن}}{{ب|تا دل عیسی مریم باشد اندر بند تو|کی روا باشد دل اندر ستم هر خر داشتن}}{{ب|[[یوسف]] مصری نشسته با تو اندر انجمن|زشت باشد چشم را در نقش آزر داشتن}}{{ب|[[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|احمد مرسل]] نشسته کی روا دارد خرد|دل اسیر سیرت [[ابوجهل|بوجهل]] کافر داشتن}}{{ب|ای بدریای ضلالت در گرفتار آمده|زین برادر یک سخن بایست باور داشتن}}{{ب|بحر پر کشتی است لیکن جمله در گرداب خوف<ref>نسخه بدل: خون.</ref>|بی [[سفینه نوح|سفینهٔ نوح]] نتوان چشم معبر داشتن}}{{ب|گر نجات دین و دل خواهی همی تا چند ازین|خویشتن چون دایره بیپا و بیسر داشتن}}{{ب|من سلامت خانهٔ [[نوح]] نبی بنمایمت|تا توانی خویشتن را ایمن از شر داشتن}}{{ب|شو [[حدیث مدینة العلم|مدینهٔ علم]] را در جوی و پس در وی خرام|تا کی آخر خویشتن چون حلقه بر در داشتن}}{{ب|چون همی دانی که شهر علم را [[حیدر]] در است|خوب نبود جز که حیدر میر و مهتر داشتن}}{{ب|کی روا باشد بناموس و حیل در راه دین|دیو را بر مسند قاضی اکبر داشتن}}{{ب|من چگویم چون تو دانی مختصر عقلی بود|قدر خاک افزونتر از گوگرد احمر داشتن}}{{ب|از تو خود چون میپسندد عقل نابینای تو|پارگین را قابل تسنیم و کوثر داشتن}}{{ب|مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد|حق حیدر<ref>نسخه بدل: زهرا.</ref> بردن و دین پیمبر داشتن}}{{ب|آنکه او را بر سر حیدر همی خوانی امیر|کافرم گر میتواند کفش [[قنبر]] داشتن}}{{ب|گر تن خاکی همی بر باد ندهی شرط نیست|آب افیون خوردن و در دامن آذر داشتن}}{{ب|تا سلیمانوار باشد حیدر اندر صدر ملک|زشت باشد دیو را بر تارک افسر داشتن}}{{ب|آفتاب اندر سما با صدهزاران نور و تاب|زُهره را کی زَهره باشد چهره از هر داشتن}}{{ب|[[خضر]] فرخ پی دلیلی رامیان بسته چو کلک|جاهلی باشد ستور لنگ رهبر داشتن}}{{ب|گر همی خواهی که چون مهرت بود مهرت قبول|مِهر حیدر بایدت با جان برابر داشتن}}{{ب|چون درخت دین به باغ شرع هم حیدر نشاند|باغبانی زشت باشد جز که حیدر داشتن}}{{ب|جز [[قرآن|کتاب الله]] و [[عترت]] ز احمد مرسل نماند|یادگاری کان توان تا روز محشر داشتن}}{{ب|از گذشت مصطفای مجتبی جز مرتضی|عالم دین را نیارد کس معمر داشتن}}{{ب|از پس سلطان ملک شه چون نمیداری روا|تاج و تخت پادشاهی جز که سنجر داشتن}}{{ب|از پی سلطان دین پس چون رواداری همی|جز علی و عترتش [[محراب]] و [[منبر]] داشتن}}{{ب|اندر آن صحرا که سنگ خاره خون گردد همی|وندران میدان که نتوان پشت و یاور داشتن}}{{ب|هفت زندان را زبانی برگشاید هفت در|از برای [[فاسق]] و مجرم مجاور داشتن}}{{ب|هشت بستان را کجا هرگز توانی یافتن|جز به حب حیدر و [[شبیر]] و [[امام حسن مجتبى|شبر]] داشتن}}{{ب|گر همی مؤمن شماری خویشتن را بایدت|مهر زر جعفری بر دین [[امام صادق علیهالسلام|جعفر]] داشتن}}{{ب|کی مسلم باشدت اسلام تا کارت بود|طیلسان در گردن و در زیر خنجر داشتن}}{{ب|گر همی دیندار خوانی خویشتن را شرط نیست|جسم و جان از کفر و دین فربی و لاغر داشتن}}{{ب|پند من بنیوش و علم دین طلب از بهر آنک|جز بدانش خوب نبود زینت و فر داشتن}}{{ب|علم دین را تا نیابی چشم دل را عقل ساز|تا نباید حاجتت بر روی معجر داشتن}}{{ب|تا ترا جاهل شمارد عقل سودت کی کند|مذهب [[سلمان]] و صدق و زهد [[ابوذر غفاری|بوذر]] داشتن}}{{ب|علم چبود فرق دانستن حقی از باطلی|نی کتاب زرق [[شیطان]] جمله از بر داشتن}}{{ب|گبرکی چبود فکندن دین حق در زیر پای|پس چو گبران سال و مه بردست ساغر داشتن}}{{ب|گبرکی بگذار و دین حق بجو از بهر آنک|ناک<ref>نسخه بدل: خاک.</ref> را نتوان به جای مشک اذفر داشتن}}{{ب|گر بدین سیرت بخواباند ترا ناگاه مرگ|پس ز آتش بایدت بالین و بستر داشتن}}{{ب|ای سنائی وارهان خود را که نازیبا بود|دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن}}{{ب|از پی آسایش این خویشتن دشمن خران|تا کی آخر خویشتن حیران و مضطر داشتن}}{{ب|بندگی کن [[آل یاسین]] را به جان تا روز حشر|همچو بیدینان نباید روی اصفر داشتن}}{{ب|زیور دیوان خود ساز این مناقب را از آنک|چاره نبود نو عروسان را ز زیور داشتن<ref>سنائی غزنوی، دیوان...، ص۴۶۷-۴۷۱.</ref>}}{{پایان شعر}}
| | | عنوان = پاسخ سنائی به پرسش سلطان سنجر درباره مذهب |
| | |کار عاقل نیست در دل مهر دلبر داشتن\\جان نگین مُهر مهر شاخ بیبر داشتن |
| | از پی سنگین دل نامهربانی روز و شب\\بر رخ چون زر نثار گنج گوهر داشتن |
| | چون نگردی گرد معشوقی که روز وصل او\\بر تو زیبد شمع مجلس مهر انور داشتن |
| | هر که چون کرکس به مرداری فرو آورد سر\\کی تواند همچو طوطی طمع شکر داشتن |
| | رایت همت ز ساق عرش باید برفراشت\\تا توان افلاک زیر سایهٔ پر داشتن |
| | بندگان را بندگی کردن نشاید تا توان\\پاسبان بام و در فغفور و قیصر داشتن |
| | تا دل عیسی مریم باشد اندر بند تو\\کی روا باشد دل اندر ستم هر خر داشتن |
| | [[یوسف]] مصری نشسته با تو اندر انجمن\\زشت باشد چشم را در نقش آزر داشتن |
| | [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|احمد مرسل]] نشسته کی روا دارد خرد\\دل اسیر سیرت [[ابوجهل|بوجهل]] کافر داشتن |
| | ای بدریای ضلالت در گرفتار آمده\\زین برادر یک سخن بایست باور داشتن |
| | بحر پر کشتی است لیکن جمله در گرداب خوف<ref>نسخه بدل: خون.</ref>\\بی [[سفینه نوح|سفینهٔ نوح]] نتوان چشم معبر داشتن |
| | گر نجات دین و دل خواهی همی تا چند ازین\\خویشتن چون دایره بیپا و بیسر داشتن |
| | من سلامت خانهٔ [[نوح]] نبی بنمایمت\\تا توانی خویشتن را ایمن از شر داشتن |
| | شو [[حدیث مدینة العلم|مدینهٔ علم]] را در جوی و پس در وی خرام\\تا کی آخر خویشتن چون حلقه بر در داشتن |
| | چون همی دانی که شهر علم را [[حیدر]] در است\\خوب نبود جز که حیدر میر و مهتر داشتن |
| | کی روا باشد بناموس و حیل در راه دین\\دیو را بر مسند قاضی اکبر داشتن |
| | من چگویم چون تو دانی مختصر عقلی بود\\قدر خاک افزونتر از گوگرد احمر داشتن |
| | از تو خود چون میپسندد عقل نابینای تو\\پارگین را قابل تسنیم و کوثر داشتن |
| | مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد\\حق حیدر<ref>نسخه بدل: زهرا.</ref> بردن و دین پیمبر داشتن |
| | آنکه او را بر سر حیدر همی خوانی امیر\\کافرم گر میتواند کفش [[قنبر]] داشتن |
| | گر تن خاکی همی بر باد ندهی شرط نیست\\آب افیون خوردن و در دامن آذر داشتن |
| | تا سلیمانوار باشد حیدر اندر صدر ملک\\زشت باشد دیو را بر تارک افسر داشتن |
| | آفتاب اندر سما با صدهزاران نور و تاب\\زُهره را کی زَهره باشد چهره از هر داشتن |
| | [[خضر]] فرخ پی دلیلی رامیان بسته چو کلک\\جاهلی باشد ستور لنگ رهبر داشتن |
| | گر همی خواهی که چون مهرت بود مهرت قبول\\مِهر حیدر بایدت با جان برابر داشتن |
| | چون درخت دین به باغ شرع هم حیدر نشاند\\باغبانی زشت باشد جز که حیدر داشتن |
| | جز [[قرآن|کتاب الله]] و [[عترت]] ز احمد مرسل نماند\\یادگاری کان توان تا روز محشر داشتن |
| | از گذشت مصطفای مجتبی جز مرتضی\\عالم دین را نیارد کس معمر داشتن |
| | از پس سلطان ملک شه چون نمیداری روا\\تاج و تخت پادشاهی جز که سنجر داشتن |
| | از پی سلطان دین پس چون رواداری همی\\جز علی و عترتش [[محراب]] و [[منبر]] داشتن |
| | اندر آن صحرا که سنگ خاره خون گردد همی\\وندران میدان که نتوان پشت و یاور داشتن |
| | هفت زندان را زبانی برگشاید هفت در\\از برای [[فاسق]] و مجرم مجاور داشتن |
| | هشت بستان را کجا هرگز توانی یافتن\\جز به حب حیدر و [[شبیر]] و [[امام حسن مجتبى|شبر]] داشتن |
| | گر همی مؤمن شماری خویشتن را بایدت\\مهر زر جعفری بر دین [[امام صادق علیهالسلام|جعفر]] داشتن |
| | کی مسلم باشدت اسلام تا کارت بود\\طیلسان در گردن و در زیر خنجر داشتن |
| | گر همی دیندار خوانی خویشتن را شرط نیست\\جسم و جان از کفر و دین فربی و لاغر داشتن |
| | پند من بنیوش و علم دین طلب از بهر آنک\\جز بدانش خوب نبود زینت و فر داشتن |
| | علم دین را تا نیابی چشم دل را عقل ساز\\تا نباید حاجتت بر روی معجر داشتن |
| | تا ترا جاهل شمارد عقل سودت کی کند\\مذهب [[سلمان]] و صدق و زهد [[ابوذر غفاری|بوذر]] داشتن |
| | علم چبود فرق دانستن حقی از باطلی\\نی کتاب زرق [[شیطان]] جمله از بر داشتن |
| | گبرکی چبود فکندن دین حق در زیر پای\\پس چو گبران سال و مه بردست ساغر داشتن |
| | گبرکی بگذار و دین حق بجو از بهر آنک\\ناک<ref>نسخه بدل: خاک.</ref> را نتوان به جای مشک اذفر داشتن |
| | گر بدین سیرت بخواباند ترا ناگاه مرگ\\پس ز آتش بایدت بالین و بستر داشتن |
| | ای سنائی وارهان خود را که نازیبا بود\\دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن |
| | از پی آسایش این خویشتن دشمن خران\\تا کی آخر خویشتن حیران و مضطر داشتن |
| | بندگی کن [[آل یاسین]] را به جان تا روز حشر\\همچو بیدینان نباید روی اصفر داشتن |
| | زیور دیوان خود ساز این مناقب را از آنک\\چاره نبود نو عروسان را ز زیور داشتن<ref>سنائی غزنوی، دیوان...، ص۴۶۷-۴۷۱.</ref> |
| | }} |
|
| |
|
| ------ | | ------ |
| {{شعر|نستعلیق}}{{ب|صد علی در کوی ما بیش است با زیب و جمال|لیک یک تن را نخواند هیچ عاقل مرتضا}}{{پایان شعر}} | | {{شعر جدید |
| | | پلکانی = 1 |
| | |صد علی در کوی ما بیش است با زیب و جمال\\لیک یک تن را نخواند هیچ عاقل مرتضا |
| | }} |
|
| |
|
| == در اشعار نظامی گنجوی == | | == در اشعار نظامی گنجوی == |