پرش به محتوا

نافع بن هلال بجلی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱۰۱: خط ۱۰۱:


=== شب عاشورا ===
=== شب عاشورا ===
در نیمه‌های شب [[عاشورا]]، [[امام حسین(ع)]]، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع متوجه شد و آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد.


در نیمه‌های شب [[عاشورا]][[امام حسین(ع)| ابا عبدالله الحسین(ع)]]، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف تنها از خیمه خارج شد؛ نافع متوجه شد و آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد.
امام(ع) متوجه حضور نافع شدند و پرسیدند: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟»
 
امام(ع) متوجه حضور نافع شدند و پرسیدند:«چرا از خیمه بیرون آمدی؟»


نافع گفت: «ای فرزند [[رسول خدا(ص)]]! خروج شما از خیمه‌گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.»
نافع گفت: «ای فرزند [[رسول خدا(ص)]]! خروج شما از خیمه‌گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.»


امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این تپه‌ها و پستی بلندی‌ها بازدید کنم.»
امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این پستی و بلندی‌ها بازدید کنم.»


پس از انجام بازرسی، حضرت(ع) در راه بازگشت به خیمه به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟»
پس از انجام بازرسی، حضرت(ع) در راه بازگشت به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟»


نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخته، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی‌شوم.»<ref>الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳. المقرم، پیشین، ص۲۱۹.</ref>
نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخته، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»<ref>الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳. المقرم، پیشین، ص۲۱۹.</ref>


پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرشان [[زینب کبری|زینب(س)]] شدند. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر امام(ع) نشسته بود که شنید حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد:
پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرشان [[زینب کبری|زینب(س)]] شدند. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر امام(ع) نشسته بود که شنید حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد:
:::«آیا شما یارانتان را آزموده‌اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند.»


«آیا شما یارانتان را آزموده اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند.»
امام(ع) در پاسخ فرمود:
 
:::«به خدا سوگند، این‌ها را امتحان کرده‌ام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‌اند، به گونه‌ای که مرگ را به گوشه چشمان‌شان می‌نگرند و به [[مرگ]] در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»
امام(ع) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، این‌ها را امتحان کرده‌ام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‌اند، به گونه‌ای که مرگ را به گوشه چشمانشان می‌نگرند و به [[مرگ]] در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»


نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب  هستند، نزد [[حبیب بن مظاهر]] رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام(ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.<ref>الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴.</ref>
نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب  هستند، نزد [[حبیب بن مظاهر]] رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام(ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.<ref>الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴.</ref>
confirmed، protected، templateeditor
۲۱۶

ویرایش