confirmed، protected، templateeditor
۱٬۹۵۷
ویرایش
خط ۲۲۳: | خط ۲۲۳: | ||
==در اشعار اقبال لاهوری== | ==در اشعار اقبال لاهوری== | ||
{{اصلی|اقبال لاهوری}} | |||
'''در شرح اسرار اسمای علی مرتضی''' | '''در شرح اسرار اسمای علی مرتضی''' | ||
{{شعر}}{{ب|مسلم اول شه مردان [[علی]]|عشق را سرمایۀ ایمان علی}}{{ب|از ولای دودمانش زنده ام|در جهان مثل گهر تابنده ام}}{{ب|نرگسم وارفتۀ نظاره ام|در خیابانش چو بو آواره ام}}{{ب|زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست|می اگر ریزد ز تاک من ازوست}}{{ب|خاکم و از مهر او آئینه ام|می توان دیدن نوا در سینه ام}}{{ب|از رخ او فال [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|پیغمبر]] گرفت|ملت حق از شکوهش فر گرفت}}{{ب|قوت دین مبین فرموده اش|کائنات آئین پذیر از دوده اش}}{{ب|مرسل حق کرد نامش بوتراب|حق «یدالله» خواند در [[ام الکتاب]]}}{{ب|هر که دانای رموز زندگیست|سر اسمای علی داند که چیست}}{{ب|خاک تاریکی که نام او تن است|عقل از بیداد او در شیون است}}{{ب|فکر گردون رس زمین پیما ازو|چشم کور و گوش ناشنوا ازو}}{{ب|از هوس تیغ دو رو دارد بدست|رهروان را دل برین رهزن شکست}}{{ب|شیر حق این خاک را تسخیر کرد|این گل تاریک را اکسیر کرد}}{{ب|مرتضی کز تیغ او حق روشن است|بوتراب از فتح اقلیم تن است}}{{ب|مرد کشور گیر از کراری است|گوهرش را آبرو خودداری است}}{{ب|هر که در آفاق گردد بوتراب|باز گرداند ز مغرب آفتاب}}{{ب|هر که زین بر مرکب تن تنگ بست|چون نگین بر خاتم دولت نشست}}{{ب|زیر پاش اینجا شکوه [[خیبر]] است|دست او آنجا قسیم [[حوض کوثر|کوثر]] است}}{{ب|از خود آگاهی یداللهی کند|از یداللهی شهنشاهی کند}}{{ب|ذات او دروازۀ شهر علوم|زیر فرمانش [[حجاز]] و [[چین]] و [[روم]]}}{{ب|حکمران باید شدن بر خاک خویش|تا میروشن خوری از تاک خویش}}{{ب|خاک گشتن مذهب پروانگیست|خاک را أب<ref>اشاره به بوتراب که کنیه امیرالمؤمنین علی(ع) است.</ref> شو که این مردانگیست}}{{ب|سنگ شوای همچو گل نازک بدن|تا شوی بنیاد دیوار چمن}}{{ب|از گل خود آدمی تعمیر کن|آدمی را عالمی تعمیر کن}}{{ب|گر بنا سازی نه دیوار و دری|خشت از خاک تو بندد دیگری}}{{ب|ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ|جام تو فریادی بیداد سنگ}}{{ب|ناله و فریاد و ماتم تا کجا؟|سینه کوبیهای پیهم تا کجا؟}}{{ب|در عمل پوشیده مضمون حیات|لذت تخلیق قانون حیات}}{{ب|خیز و خلاق جهان تازه شو|شعله در بر کن خلیل آوازه شو}}{{ب|با جهان نامساعد ساختن|هست در میدان سپر انداختن}}{{ب|مرد خودداری که باشد پخته کار|با مزاج او بسازد روزگار}}{{ب|گر نه سازد با مزاج او جهان|می شود جنگ آزما با آسمان}}{{ب|بر کند بنیاد موجودات را|می دهد ترکیب نو ذرات را}}{{ب|گردش ایام را برهم زند|چرخ نیلی فام را برهم زند}}{{ب|می کند از قوت خود آشکار|روزگار نو که باشد سازگار}}{{ب|در جهان نتوان اگر مردانه زیست|همچو مردان جانسپردن زندگیست...<ref>اقبال لاهوری، اسرار خودی، در دیوان، ص۱۱۴-۱۱۶..</ref>}}{{پایان شعر}} | {{شعر}}{{ب|مسلم اول شه مردان [[علی]]|عشق را سرمایۀ ایمان علی}}{{ب|از ولای دودمانش زنده ام|در جهان مثل گهر تابنده ام}}{{ب|نرگسم وارفتۀ نظاره ام|در خیابانش چو بو آواره ام}}{{ب|زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست|می اگر ریزد ز تاک من ازوست}}{{ب|خاکم و از مهر او آئینه ام|می توان دیدن نوا در سینه ام}}{{ب|از رخ او فال [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|پیغمبر]] گرفت|ملت حق از شکوهش فر گرفت}}{{ب|قوت دین مبین فرموده اش|کائنات آئین پذیر از دوده اش}}{{ب|مرسل حق کرد نامش بوتراب|حق «یدالله» خواند در [[ام الکتاب]]}}{{ب|هر که دانای رموز زندگیست|سر اسمای علی داند که چیست}}{{ب|خاک تاریکی که نام او تن است|عقل از بیداد او در شیون است}}{{ب|فکر گردون رس زمین پیما ازو|چشم کور و گوش ناشنوا ازو}}{{ب|از هوس تیغ دو رو دارد بدست|رهروان را دل برین رهزن شکست}}{{ب|شیر حق این خاک را تسخیر کرد|این گل تاریک را اکسیر کرد}}{{ب|مرتضی کز تیغ او حق روشن است|بوتراب از فتح اقلیم تن است}}{{ب|مرد کشور گیر از کراری است|گوهرش را آبرو خودداری است}}{{ب|هر که در آفاق گردد بوتراب|باز گرداند ز مغرب آفتاب}}{{ب|هر که زین بر مرکب تن تنگ بست|چون نگین بر خاتم دولت نشست}}{{ب|زیر پاش اینجا شکوه [[خیبر]] است|دست او آنجا قسیم [[حوض کوثر|کوثر]] است}}{{ب|از خود آگاهی یداللهی کند|از یداللهی شهنشاهی کند}}{{ب|ذات او دروازۀ شهر علوم|زیر فرمانش [[حجاز]] و [[چین]] و [[روم]]}}{{ب|حکمران باید شدن بر خاک خویش|تا میروشن خوری از تاک خویش}}{{ب|خاک گشتن مذهب پروانگیست|خاک را أب<ref>اشاره به بوتراب که کنیه امیرالمؤمنین علی(ع) است.</ref> شو که این مردانگیست}}{{ب|سنگ شوای همچو گل نازک بدن|تا شوی بنیاد دیوار چمن}}{{ب|از گل خود آدمی تعمیر کن|آدمی را عالمی تعمیر کن}}{{ب|گر بنا سازی نه دیوار و دری|خشت از خاک تو بندد دیگری}}{{ب|ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ|جام تو فریادی بیداد سنگ}}{{ب|ناله و فریاد و ماتم تا کجا؟|سینه کوبیهای پیهم تا کجا؟}}{{ب|در عمل پوشیده مضمون حیات|لذت تخلیق قانون حیات}}{{ب|خیز و خلاق جهان تازه شو|شعله در بر کن خلیل آوازه شو}}{{ب|با جهان نامساعد ساختن|هست در میدان سپر انداختن}}{{ب|مرد خودداری که باشد پخته کار|با مزاج او بسازد روزگار}}{{ب|گر نه سازد با مزاج او جهان|می شود جنگ آزما با آسمان}}{{ب|بر کند بنیاد موجودات را|می دهد ترکیب نو ذرات را}}{{ب|گردش ایام را برهم زند|چرخ نیلی فام را برهم زند}}{{ب|می کند از قوت خود آشکار|روزگار نو که باشد سازگار}}{{ب|در جهان نتوان اگر مردانه زیست|همچو مردان جانسپردن زندگیست...<ref>اقبال لاهوری، اسرار خودی، در دیوان، ص۱۱۴-۱۱۶..</ref>}}{{پایان شعر}} |