پرش به محتوا

فهرست کلمات قصار نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

imported>Hamedona
imported>Alikhosravi
خط ۳: خط ۳:
{{ستون-شروع|۲}}
{{ستون-شروع|۲}}
# هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتی تا سوارش شوند و نه پستانی تا شیرش دوشند - چنان زی که در تو طمع نبندند -.
# هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتی تا سوارش شوند و نه پستانی تا شیرش دوشند - چنان زی که در تو طمع نبندند -.
# آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند، و آن که راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت.
# آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خُرد نمایاند، و آن که راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت.
# بخل ننگ است و ترس نقصان، و درویشی کند کننده زبان - زیرک در برهان، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان.
# بخل ننگ است و ترس نقصان، و درویشی کند کننده زبان - زیرک در برهان، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان.
# ناتوانی آفت است، و شکیبایی شجاعت و ناخواستن - دنیا - ثروت و پرهیزگاری سپری - نگه‌دار - و رضا نیکو همنشین - و یار -.
# ناتوانی آفت است، و شکیبایی شجاعت و ناخواستن - دنیا - ثروت و پرهیزگاری سپری - نگه‌دار - و رضا نیکو همنشین - و یار -.
# دانش میراثی است گزین و آداب، زیورهای نوین - جان و تن - و اندیشه آینه روشن.
# دانش میراثی است گزین و آداب، زیورهای نوین - جان و تن - و اندیشه آینه روشن.
# سینهء خردمند صندوق راز اوست و گشاده‌رویی دام دوستی و بردباری گور زشتی‌هاست. [ یا که فرمود:] آشتی کردن، نهان جای زشتی‌هاست و آن که از خود خشنود بود ناخشنودان او بسیار شود.
# سینهء خردمند صندوق راز اوست و گشاده‌رویی دام دوستی و بردباری گور زشتی‌هاست. [ یا که فرمود:] آشتی کردن، نهان جای زشتی‌هاست و آن که از خود خشنود بود ناخشنودان او بسیار شود.
# صدقه دارویی است درمانبخش و کردار بندگان در دنیای آنان پیش دیده‌هاشان بود در آخرت ایشان - هرچه را در این جهان کنند، در آن جهان بینند -.
# صدقه دارویی است درمان‌بخش و کردار بندگان در دنیای آنان پیش دیده‌هاشان بود در آخرت ایشان - هرچه را در این جهان کنند، در آن جهان بینند -.
# از این آدمی شگفتی گیرید: با پیه می‌نگرد و با گوشت سخن می‌گوید: و با استخوان می‌شنود، و از شکافی دم برمی‌آورد.
# از این آدمی شگفتی گیرید: با پیه می‌نگرد و با گوشت سخن می‌گوید: و با استخوان می‌شنود، و از شکافی دم برمی‌آورد.
# چون دنیا به کسی روی آرد، نیکویی‌های دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبی‌های او را برباید.
# چون دنیا به کسی روی آرد، نیکویی‌های دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبی‌های او را برباید.
# با مردم چنان بیامیزید که اگر مردید بر شما بگریند، و اگر زنده ماندید به شما مهربانی ورزند.
# با مردم چنان بیامیزید که اگر مردید بر شما بگریند، و اگر زنده ماندید به شما مهربانی ورزند.
# اگر بر دشمنت دست یافتی بخشیدن او را سپاس دست یافتن بر وی ساز.
# اگر بر دشمنت دست یافتی بخشیدن او را سپاس دست یافتن بر وی ساز.
# ناتوانترین مردم کسی است که نیروی به دست آوردن دوستان ندارد، و ناتوان‌تر از او کسی بود که دوستی به دست آرد و او را ضایع گذارد.
# ناتوان‌ترین مردم کسی است که نیروی به دست آوردن دوستان ندارد، و ناتوان‌تر از او کسی بود که دوستی به دست آرد و او را ضایع گذارد.
# چون طلیعهء نعمت‌ها به شما رسید، با ناسپاسی دنبالهء آن را مبرید.
# چون طلیعهء نعمت‌ها به شما رسید، با ناسپاسی دنبالهء آن را مبرید.
# آن را که نزدیک واگذارد، یاری دور را به دست آرد.
# آن را که نزدیک واگذارد، یاری دور را به دست آرد.
خط ۲۳: خط ۲۳:
# از لغزش جوانمردان در گذرید که کسی از آنان نلغزید، جز که دست خدایش برفرازید.
# از لغزش جوانمردان در گذرید که کسی از آنان نلغزید، جز که دست خدایش برفرازید.
# ترس با نومیدی همراه است، و آزرم با بی‌بهرگی همعنان، و فرصت چون ابر گذران. پس فرصت‌های نیک را غنیمت بشمارید.
# ترس با نومیدی همراه است، و آزرم با بی‌بهرگی همعنان، و فرصت چون ابر گذران. پس فرصت‌های نیک را غنیمت بشمارید.
# ما را حقی است اگر دادند- بستانیم - و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروی به درازا کشد. [و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنی آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنان‌که ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند، چون بنده و اسیر و مانند آن.]<ref>یادداشت مترجم: در تفسیر این سخن دو نظر دادهاند: یکی آن که رضی فرموده و دیگری که ابن منظور و أزهری و ابن أثیر نوشتهاند و مترجم آن را گزید، و آن این است: اگر کسی حق ما را گرفت، ما دست بر نمیداریم و اگر او بر پشت شتر نشیند ما بر کفل آن شتر مینشینیم و در پی او میرویم تا حق خود را بگیریم، هر چند زمانی دراز بگیرد. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص۵۳۷، تعلیقه شماره ۵.</ref>
# ما را حقی است اگر دادند- بستانیم - و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شب‌روی به درازا کشد. [و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنی آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنان‌که ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند، چون بنده و اسیر و مانند آن.]<ref>یادداشت مترجم: در تفسیر این سخن دو نظر داده‌اند: یکی آن که رضی فرموده و دیگری که ابن منظور و أزهری و ابن أثیر نوشته‌اند و مترجم آن را گزید، و آن این است: اگر کسی حق ما را گرفت، ما دست بر نمی‌داریم و اگر او بر پشت شتر نشیند ما بر کفل آن شتر می‌نشینیم و در پی او می‌رویم تا حق خود را بگیریم، هر چند زمانی دراز بگیرد. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص۵۳۷، تعلیقه شماره ۵.</ref>
# آن که کرده وی او را بجایی نرساند نسب او وی را پیش نراند.
# آن که کرده وی او را بجایی نرساند نسب او وی را پیش نراند.
# از کفاره گناهان بزرگ، فریادخواه را به فریاد رسیدن است، و غمگین را آسایش بخشیدن.
# از کفاره گناهان بزرگ، فریادخواه را به فریاد رسیدن است، و غمگین را آسایش بخشیدن.
# پسر آدم! چون دیدی پروردگارت پی در پی نعمتهای خود به تو میرساند و تو او را نافرمانی میکنی از او بترس.
# پسر آدم! چون دیدی پروردگارت پی در پی نعمت‌های خود به تو می‌رساند و تو او را نافرمانی می‌کنی از او بترس.
# هیچ کس چیزی را در دل نهان نکرد، جز که در سخنان بی‌اندیشه‌اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار.-
# هیچ کس چیزی را در دل نهان نکرد، جز که در سخنان بی‌اندیشه‌اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار.-
# با درد خود بساز چندان که با تو بسازد.
# با درد خود بساز چندان که با تو بسازد.
# برترین پارسایی نهفتن پارسایی است.
# برترین پارسایی نهفتن پارسایی است.
# اگر تو به زندگی پشت کردهای و مرگ به تو روی آور است پس چه زود دیدار میسر است.
# اگر تو به زندگی پشت کرده‌ای و مرگ به تو روی آور است پس چه زود دیدار میسر است.
# بترسید بترسید که خدا چنان پرده- بر بنده- گستریده که گویی او را آمرزیده.
# بترسید بترسید که خدا چنان پرده- بر بنده- گستریده که گویی او را آمرزیده.
# [و او را از ایمان پرسیدند، فرمود:] ایمان بر چهار پایه استوار است، بر شکیبایی، و یقین و داد و جهاد. و شکیبایی را چهار شاخه است: آرزومند بودن، و ترسیدن، و پارسایی و چشم امید داشتن. پس آن که مشتاق بهشت بود، شهوتها را از دل زدود، و آن که از دوزخ ترسید، از آنچه حرام است دوری گزید، و آن که ناخواهان دنیا بود، مصیبتها بر وی آسان نمود، و آن که مرگ را چشم داشت، در کارهای نیک پای پیش گذاشت. و یقین بر چهار شعبه است: بر بینایی زیرکانه، و دریافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پیشینیان. پس آن که زیرکانه دید حکمت بر وی آشکار گردید، و آن را که حکمت آشکار گردید عبرت آموخت، و آن که عبرت آموخت چنان است که با پیشینیان زندگی را در نوردید. و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمی ژرف نگرنده، و دانشی پی به حقیقت برنده، و نیکو داوری فرمودن، و در بردباری استوار بودن. پس آن که فهمید به ژرفای دانش رسید و آنکه به ژرفای دانش رسید از آبشخور شریعت سیراب گردید، و آن که بردبار بود، تقصیر نکرد و میان مردم با نیکنامی زندگی نمود. و جهاد بر چهار شعبه است: به کار نیک وادار نمودن، و از کار زشت منع فرمودن. و پایداری در پیکار با دشمنان، و دشمنی با فاسقان. پس آن که به کار نیک واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت، و آن که از کار زشت منع فرمود بینی منافقان را به خاک سود، و آن که در پیکار با دشمنان پایدار بود، حقی را که بر گردن دارد ادا نمود، و آن که با فاسقان دشمن بود و برای خدا به خشم آید، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخیز وی را خشنود نماید. و کفر بر چهار ستون پایدار است: پی وهم رفتن و خصومت کردن و از راه حق به دیگر سو گردیدن و دشمنی ورزیدن. پس آن که پی وهم گرفت به حق بازنگشت، و آن که از نادانی فراوان، خصومت ورزید، از دیدن حق کور گشت، و آن که از راه حق به دیگر سو شد، نیکویی را زشت و زشتی را نیکویی دید و مست گمراهی گردید، و آن که دشمنی ورزید راهها برایش دشوار شد و کارش سخت و برون شو کار ناپایدار. و شک بر چهار شعبه است: در گفتار جدال نمودن و ترسیدن و دو دل بودن، و تسلیم حادثه‌های روزگار گردیدن. پس آن که جدال را عادت خود کرد، خویش را از تاریکی شبهت برون نیاورد، و آن که از هر چیز که پیش رویش آمد ترسید، پیوسته واپس خزید، و آن که دو دل بود پی شیطان او را بسود، و آن که به تباهی دنیا و آخرت گردن نهاد هر دو جهانش را به باد داد.
# [و او را از ایمان پرسیدند، فرمود:] ایمان بر چهار پایه استوار است، بر شکیبایی، و یقین و داد و جهاد. و شکیبایی را چهار شاخه است: آرزومند بودن، و ترسیدن، و پارسایی و چشم امید داشتن. پس آن که مشتاق بهشت بود، شهوت‌ها را از دل زدود، و آن که از دوزخ ترسید، از آنچه حرام است دوری گزید، و آن که ناخواهان دنیا بود، مصیبت‌ها بر وی آسان نمود، و آن که مرگ را چشم داشت، در کارهای نیک پای پیش گذاشت. و یقین بر چهار شعبه است: بر بینایی زیرکانه، و دریافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پیشینیان. پس آن که زیرکانه دید حکمت بر وی آشکار گردید، و آن را که حکمت آشکار گردید عبرت آموخت، و آن که عبرت آموخت چنان است که با پیشینیان زندگی را در نوردید. و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمی ژرف نگرنده، و دانشی پی به حقیقت برنده، و نیکو داوری فرمودن، و در بردباری استوار بودن. پس آن که فهمید به ژرفای دانش رسید و آنکه به ژرفای دانش رسید از آبشخور شریعت سیراب گردید، و آن که بردبار بود، تقصیر نکرد و میان مردم با نیکنامی زندگی نمود. و جهاد بر چهار شعبه است: به کار نیک وادار نمودن، و از کار زشت منع فرمودن. و پایداری در پیکار با دشمنان، و دشمنی با فاسقان. پس آن که به کار نیک واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت، و آن که از کار زشت منع فرمود بینی منافقان را به خاک سود، و آن که در پیکار با دشمنان پایدار بود، حقی را که بر گردن دارد ادا نمود، و آن که با فاسقان دشمن بود و برای خدا به خشم آید، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخیز وی را خشنود نماید. و کفر بر چهار ستون پایدار است: پی وهم رفتن و خصومت کردن و از راه حق به دیگر سو گردیدن و دشمنی ورزیدن. پس آن که پی وهم گرفت به حق بازنگشت، و آن که از نادانی فراوان، خصومت ورزید، از دیدن حق کور گشت، و آن که از راه حق به دیگر سو شد، نیکویی را زشت و زشتی را نیکویی دید و مست گمراهی گردید، و آن که دشمنی ورزید راهها برایش دشوار شد و کارش سخت و برون شو کار ناپایدار. و شک بر چهار شعبه است: در گفتار جدال نمودن و ترسیدن و دو دل بودن، و تسلیم حادثه‌های روزگار گردیدن. پس آن که جدال را عادت خود کرد، خویش را از تاریکی شبهت برون نیاورد، و آن که از هر چیز که پیش رویش آمد ترسید، پیوسته واپس خزید، و آن که دو دل بود پی شیطان او را بسود، و آن که به تباهی دنیا و آخرت گردن نهاد هر دو جهانش را به باد داد.
# نیکوکار از کار نیک بهتر است، و بدکردار از کار بد بدتر.
# نیکوکار از کار نیک بهتر است، و بدکردار از کار بد بدتر.
# بخشنده باش نه با تبذیر و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر.
# بخشنده باش نه با تبذیر و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر.
# شریفترین بینیازی، وانهادن آرزوهاست.
# شریف‌ترین بی‌نیازی، وانهادن آرزوهاست.
# هر که بی‌محابا به مردمان آن گوید که نخواهند، دربارهاش آن گویند که ندانند.
# هر که بی‌محابا به مردمان آن گوید که نخواهند، دربارهاش آن گویند که ندانند.
# آن که آرزو را دراز کرد، کردار را نابساز کرد.
# آن که آرزو را دراز کرد، کردار را نابساز کرد.
# [و چون دهقانان [[انبار]] هنگام رفتن امام به [[شام]] او را دیدند، برای وی پیاده شدند و پیشاپیش دویدند. فرمود:] این چه کار بود که کردید؟ [گفتند: عادتی است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ میشماریم. فرمود:] به خدا که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج میافکنید و در آخرتتان بدبخت میگردید. و چه زیانبار است رنجی که کیفر در پی آن است، و چه سودمند است آسایشی که با آن از آتش امان است.
# [و چون دهقانان [[انبار]] هنگام رفتن امام به [[شام]] او را دیدند، برای وی پیاده شدند و پیشاپیش دویدند. فرمود:] این چه کار بود که کردید؟ [گفتند: عادتی است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ می‌شماریم. فرمود:] به خدا که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیای‌تان خود را بدان به رنج می‌افکنید و در آخرت‌تان بدبخت می‌گردید. و چه زیانبار است رنجی که کیفر در پی آن است، و چه سودمند است آسایشی که با آن از آتش امان است.
# [و به فرزند خود [[امام حسن مجتبی|حسن(ع)]] فرمود:] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنی از کرده خود زیان نبری: گرانمایهترین بینیازی خرد است، و بزرگترین درویشی بی‌خردی است و ترسناکترین تنهایی خودپسندی است و گرامیترین حسب خوی نیکوست. پسرکم از دوستی نادان بپرهیز، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند، و از دوستی بخیل بپرهیز، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندی از تو دریغ دارد، و از دوستی تبهکار بپرهیز که به‌اندک بهایت بفروشد، و از دوستی دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند.
# [و به فرزند خود [[امام حسن مجتبی|حسن(ع)]] فرمود:] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنی از کرده خود زیان نبری: گرانمایه‌ترین بی‌نیازی خرد است، و بزرگ‌ترین درویشی بی‌خردی است و ترسناک‌ترین تنهایی خودپسندی است و گرامی‌ترین حسب خوی نیکوست. پسرکم از دوستی نادان بپرهیز، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند، و از دوستی بخیل بپرهیز، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندی از تو دریغ دارد، و از دوستی تبهکار بپرهیز که به‌اندک بهایت بفروشد، و از دوستی دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند.
# اگر مستحبات واجبات را زیان رساند- بنده را به خدا- نزدیک نگرداند.
# اگر مستحبات واجبات را زیان رساند- بنده را به خدا- نزدیک نگرداند.
# زبان خردمند در پس دل اوست، و دل نادان پس زبان او.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: و این از معنیهای شگفت و شریف است و مقصود امام(ع) این است که: خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأی زند، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفتهای که بدان دهان گشاید، بر اندیشیدن و رأی درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد. پس چنان است که گویی زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او.</ref>
# زبان خردمند در پس دل اوست، و دل نادان پس زبان او.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: و این از معنی‌های شگفت و شریف است و مقصود امام(ع) این است که: خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأی زند، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‌ای که بدان دهان گشاید، بر اندیشیدن و رأی درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد. پس چنان است که گویی زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او.</ref>
# [و این معنی به لفظی دیگر از آن حضرت روایت شده است که:] دل بی‌خرد در دهان اوست و زبان خردمند در دل او [و معنی هر دو یکی است.]
# [و این معنی به لفظی دیگر از آن حضرت روایت شده است که:] دل بی‌خرد در دهان اوست و زبان خردمند در دل او [و معنی هر دو یکی است.]
# [و به یکی از یاران خود فرمود هنگامی که او از بیماری شکوه نمود.] خدا آنچه را از آن شکایت داری موجب کاستن گناهانت گرداند، چه در بیماری مزدی نیست، لیکن گناهان را میکاهد و میپیراید چون پیراستن برگ درختان، و مزد در گفتارست به زبان، و کردار با گامها و دستان، و خدای سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک- بنده- هر بنده را که خواهد به بهشت در آورد.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: میگویم، امام علیه‌السلام راست گفت که در بیماری مزد نیست، چه بیماری از جمله چیزهاست که آن را عوض است- نه مزد- چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتی است که از جانب خدا بر بنده آید، چون دردها و بیماریها و مانند آن، و مزد و پاداش در مقابل کاری است که بنده کند، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأی رسای او اقتضا کند آن را بیان فرمود.</ref>
# [و به یکی از یاران خود فرمود هنگامی که او از بیماری شکوه نمود.] خدا آنچه را از آن شکایت داری موجب کاستن گناهانت گرداند، چه در بیماری مزدی نیست، لیکن گناهان را می‌کاهد و می‌پیراید چون پیراستن برگ درختان، و مزد در گفتارست به زبان، و کردار با گام‌ها و دستان، و خدای سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک- بنده- هر بنده را که خواهد به بهشت در آورد.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: می‌گویم، امام علیه‌السلام راست گفت که در بیماری مزد نیست، چه بیماری از جمله چیزهاست که آن را عوض است- نه مزد- چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتی است که از جانب خدا بر بنده آید، چون دردها و بیماری‌ها و مانند آن، و مزد و پاداش در مقابل کاری است که بنده کند، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأی رسای او اقتضا کند آن را بیان فرمود.</ref>
# [و آن گاه که از خَبّاب یاد کرد فرمود:] خدا بیامرزاد [[خباب بن ارت|خبّاب پسر أرتّ]] را. به رغبت اسلام آورد و از روی فرمانبرداری هجرت کرد و به گذران روز قناعت، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی نمود.
# [و آن گاه که از خَبّاب یاد کرد فرمود:] خدا بیامرزاد [[خباب بن ارت|خبّاب پسر أرتّ]] را. به رغبت اسلام آورد و از روی فرمانبرداری هجرت کرد و به گذران روز قناعت، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی نمود.
# خوشا کسی که معاد را به یاد آورد، و برای حساب کار کرد، و به گذران روز قناعت نمود، و از خدا راضی بود.
# خوشا کسی که معاد را به یاد آورد، و برای حساب کار کرد، و به گذران روز قناعت نمود، و از خدا راضی بود.
خط ۵۶: خط ۵۶:
# سخاوت بی‌خواستن بخشیدن است، و آنچه به خواهش بخشند یا از شرم است و یا از بیم سخن زشت شنیدن.
# سخاوت بی‌خواستن بخشیدن است، و آنچه به خواهش بخشند یا از شرم است و یا از بیم سخن زشت شنیدن.
# هیچ بینیازی چون خرد نیست، و هیچ درویشی چون نادانی و هیچ میراثی چون فرهیخته بودن و هیچ پشتیبان چون مشورت نمودن.
# هیچ بینیازی چون خرد نیست، و هیچ درویشی چون نادانی و هیچ میراثی چون فرهیخته بودن و هیچ پشتیبان چون مشورت نمودن.
# شکیبایی دو گونه است: شکیبایی بر آنچه خوش نمیشماری و شکیبایی از آنچه آن را دوست میداری.
# شکیبایی دو گونه است: شکیبایی بر آنچه خوش نمی‌شماری و شکیبایی از آنچه آن را دوست می‌داری.
# توانگری در غربت چون در وطن ماندن است و درویشی در وطن، در غربت به سر بردن.
# توانگری در غربت چون در وطن ماندن است و درویشی در وطن، در غربت به سر بردن.
# قناعت مالی است که پایان نیابد.
# قناعت مالی است که پایان نیابد.
# مال مایه شهوتهاست.
# مال مایه شهوت‌هاست.
# آن که تو را- از گزندی- ترساند چون کسی است که تو را مژده رساند.
# آن که تو را- از گزندی- ترساند چون کسی است که تو را مژده رساند.
# زبان درندهای است، اگر واگذارندش بگزد.
# زبان درنده‌ای است، اگر واگذارندش بگزد.
# زن کژدمی است، گزیدنش شیرین.
# زن کژدمی است، گزیدنش شیرین.
# چون تو را درودی گویند درودی گوی از آن به، و چون به تو احسانی کنند، افزونتر از آن پاداش ده، و فضیلت او راست که نخست به کار برخاست.
# چون تو را درودی گویند درودی گوی از آن به، و چون به تو احسانی کنند، افزون‌تر از آن پاداش ده، و فضیلت او راست که نخست به کار برخاست.
# پایمرد، خواهنده را- همچون- پر است.
# پایمرد، خواهنده را- همچون- پر است.
# مردم دنیا همچون سوارانند که در خوابند و آنان را میرانند.
# مردم دنیا همچون سوارانند که در خوابند و آنان را می‌رانند.
# از دست شدن دوستان، غربت است.
# از دست شدن دوستان، غربت است.
# روا نشدن حاجت، آسانتر، تا آن را از نا اهل خواستن.
# روا نشدن حاجت، آسانتر، تا آن را از نااهل خواستن.
# از بخشیدن اندک شرم مدار که محروم کردن اندکتر از آن بود.
# از بخشیدن اندک شرم مدار که محروم کردن اندک‌تر از آن بود.
# پارسایی زیور درویشی است، و سپاس زیور توانگری.
# پارسایی زیور درویشی است، و سپاس زیور توانگری.
# اگر آن که خواهی نیستی باری بدان ننگر که کیستی.
# اگر آن که خواهی نیستی باری بدان ننگر که کیستی.
خط ۷۸: خط ۷۸:
# هر چه شمردنی است به سر رسد و هر چه چشم داشتنی است در رسد.
# هر چه شمردنی است به سر رسد و هر چه چشم داشتنی است در رسد.
# چون کارها همانند شود- یکی را بر دیگری قیاس کردن توانست و- پایان آن را از آغاز دانست.
# چون کارها همانند شود- یکی را بر دیگری قیاس کردن توانست و- پایان آن را از آغاز دانست.
# [و در خبر [[ضرار بن ضمره ضبابی|ضرار پسر ضمره ضبابی]] است که چون بر [[معاویه بن ابی سفیان|معاویه]] در آمد و معاویه وی را از [[امیرالمؤمنین]](ع) پرسید، گفت: گواهم که او را در حالی دیدم که شب پردههای خود را افکنده بود، و او در [[محراب]] خویش بر پا ایستاده، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود میپیچید و چون اندوهگینی میگریست، و میگفت:]‌ای دنیا!‌ای دنیا! از من دور شو! - با خودنمایی - فرا راه من آمدهای؟ یا شیفتهام شدهای؟ مباد که تو در دل من جای گیری. هرگز! جز مرا بفریب! مرا به تو چه نیازی است؟ من تو را سه بار طلاق گفتهام و بازگشتی در آن نیست. زندگانیات کوتاه است و جاهت ناچیز، و آرزوی تو داشتن خُرد -نیز- آه از توشه‌اندک و درازی راه و دوری منزل و سختی درآمدنگاه.
# [و در خبر [[ضرار بن ضمره ضبابی|ضرار پسر ضمره ضبابی]] است که چون بر [[معاویه بن ابی سفیان|معاویه]] در آمد و معاویه وی را از [[امیرالمؤمنین]](ع) پرسید، گفت: گواهم که او را در حالی دیدم که شب پرده‌های خود را افکنده بود، و او در [[محراب]] خویش بر پا ایستاده، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود می‌پیچید و چون اندوهگینی می‌گریست، و می‌گفت:]‌ای دنیا!‌ای دنیا! از من دور شو! - با خودنمایی - فرا راه من آمده‌ای؟ یا شیفته‌ام شده‌ای؟ مباد که تو در دل من جای گیری. هرگز! جز مرا بفریب! مرا به تو چه نیازی است؟ من تو را سه بار طلاق گفته‌ام و بازگشتی در آن نیست. زندگانی‌ات کوتاه است و جاهت ناچیز، و آرزوی تو داشتن خُرد -نیز- آه از توشه‌اندک و درازی راه و دوری منزل و سختی درآمدنگاه.
# [و از سخنان آن حضرت است، چون کسی از او پرسید: «رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود» پس از گفتار دراز، و این گزیده آن است:] وای بر تو! شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کردهای، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بُوَد، و نوید و تهدید عاطل. خدای سبحان بندگان خود را امر فرمود - و در آنچه بدان مأمورند- دارای اختیارند، و نهی نمود تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر - کردار- اندک، بسیار. نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند. پیامبران را به بازیچه نفرستاد، و کتاب را برای بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود. «این گمان کسانی است که کافر شدند. وای بر آنان که کافر شدند از آتش.»
# [و از سخنان آن حضرت است، چون کسی از او پرسید: «رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود» پس از گفتار دراز، و این گزیده آن است:] وای بر تو! شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‌ای، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بُوَد، و نوید و تهدید عاطل. خدای سبحان بندگان خود را امر فرمود - و در آنچه بدان مأمورند- دارای اختیارند، و نهی نمود تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر - کردار- اندک، بسیار. نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند. پیامبران را به بازیچه نفرستاد، و کتاب را برای بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود. «این گمان کسانی است که کافر شدند. وای بر آنان که کافر شدند از آتش.»
# حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت - گاه- در سینه منافق بود پس در سینهاش بجنبد تا برون شَود و با همسانهای خود در سینه مؤمن بیارمد.
# حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت - گاه- در سینه منافق بود پس در سینه‌اش بجنبد تا برون شَود و با همسان‌های خود در سینه مؤمن بیارمد.
# حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.
# حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.
# مرد را آن بهاست که بدان نیک داناست- آن ارزی که میورزی-.<ref>یادداشت [[سید رضی]]:و این کلمهای است که آن را بها نتوان گذارد، و حکمتی همسنگ آن نمیتوان یافت و هیچ کلمهای را همتای آن نتوان نهاد.</ref>
# مرد را آن بهاست که بدان نیک داناست- آن ارزی که می‌ورزی-.<ref>یادداشت [[سید رضی]]:و این کلمه‌ای است که آن را بها نتوان گذارد، و حکمتی همسنگ آن نمی‌توان یافت و هیچ کلمه‌ای را همتای آن نتوان نهاد.</ref>
# شما را به پنج چیز سفارش میکنم که اگر برای دسترسی بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید، در خور است: هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد، و جز از گناه خود نترسد، و چون کسی را چیزی پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزی را که نمیداند بیاموزد، و بر شما باد به شکیبایی که شکیبایی ایمان را چون سر است تن را، و سودی نیست تنی را که آن را سر نبود، و نه در ایمانی که با شکیبایی همبر نبود.
# شما را به پنج چیز سفارش می‌کنم که اگر برای دسترسی بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید، در خور است: هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد، و جز از گناه خود نترسد، و چون کسی را چیزی پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزی را که نمی‌داند بیاموزد، و بر شما باد به شکیبایی که شکیبایی ایمان را چون سر است تن را، و سودی نیست تنی را که آن را سر نبود، و نه در ایمانی که با شکیبایی همبر نبود.
# [و به مردی که در ستودن او افراط کرد، و آنچه در دل داشت به زبان نیاورد فرمود:] من کمتر از آنم که بر زبان آری و برتر از آنم که در دل داری.
# [و به مردی که در ستودن او افراط کرد، و آنچه در دل داشت به زبان نیاورد فرمود:] من کمتر از آنم که بر زبان آری و برتر از آنم که در دل داری.
# آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید.
# آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید.
کاربر ناشناس