پرش به محتوا

امام علی در اشعار فارسی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۷۴: خط ۳۷۴:


سؤال کردن آن کافر از علی کرّم الله وجهه کی بر چون منی مظفر شدی شمشیر از دست چون انداختی
سؤال کردن آن کافر از علی کرّم الله وجهه کی بر چون منی مظفر شدی شمشیر از دست چون انداختی
{{شعر}}{{ب|پس بگفت آن نو مسلمان ولی|از سر مستی و لذت با علی}}{{ب|که بفرما یا امیر المؤمنین|تا بجنبد جان به تن در چون جنین}}{{ب|هفت اختر هر جنین را مدتی|می‌کنند‌ای جان به نوبت خدمتی}}{{ب|چونک وقت آید که جان گیرد جنین|آفتابش آن زمان گردد معین}}{{ب|این جنین در جنبش آید ز آفتاب|کآفتابش جان همی‌بخشد شتاب}}{{ب|از دگر انجم به جز نقشی نیافت|این جنین تا آفتابش بر نتافت}}{{ب|از کدامین ره تعلق یافت او|در رحم با آفتاب خوب‌رو}}{{ب|از ره پنهان که دور از حس ماست|آفتاب چرخ را بس راه‌هاست}}{{ب|آن رهی که زر بیابد قوت ازو|و آن رهی که سنگ شد یاقوت ازو}}{{ب|آن رهی که سرخ سازد لعل را|وان رهی که برق بخشد نعل را}}{{ب|آن رهی که پخته سازد میوه را|و آن رهی که دل دهد کالیوه را}}{{ب|بازگو‌ای باز پر افروخته|با شه و با ساعدش آموخته}}{{ب|باز گو‌ای بار عنقاگیر شاه|ای سپاه‌اشکن بخود نه با سپاه}}{{ب|امت وحدی یکی و صد هزار|بازگو‌ای بنده بازت را شکار}}{{ب|در محل قهر این رحمت ز چیست|اژدها را دست دادن راه کیست<ref>مثنوی معنوی، دفتر اول، ص۱۶۶-۱۶۷، ابیات ۳۷۷۹-۳۷۹۳.</ref>}}{{پایان شعر}}
{{شعر جدید
| متن =
پس بگفت آن نو مسلمان ولی\\از سر مستی و لذت با علی
که بفرما یا امیر المؤمنین\\تا بجنبد جان به تن در چون جنین
هفت اختر هر جنین را مدتی\\می‌کنند‌ای جان به نوبت خدمتی
چونک وقت آید که جان گیرد جنین\\آفتابش آن زمان گردد معین
این جنین در جنبش آید ز آفتاب\\کآفتابش جان همی‌بخشد شتاب
از دگر انجم به جز نقشی نیافت\\این جنین تا آفتابش بر نتافت
از کدامین ره تعلق یافت او\\در رحم با آفتاب خوب‌رو
از ره پنهان که دور از حس ماست\\آفتاب چرخ را بس راه‌هاست
آن رهی که زر بیابد قوت ازو\\و آن رهی که سنگ شد یاقوت ازو
آن رهی که سرخ سازد لعل را\\وان رهی که برق بخشد نعل را
آن رهی که پخته سازد میوه را\\و آن رهی که دل دهد کالیوه را
بازگو‌ای باز پر افروخته\\با شه و با ساعدش آموخته
باز گو‌ای بار عنقاگیر شاه\\ای سپاه‌اشکن بخود نه با سپاه
امت وحدی یکی و صد هزار\\بازگو‌ای بنده بازت را شکار
در محل قهر این رحمت ز چیست\\اژدها را دست دادن راه کیست<ref>مثنوی معنوی، دفتر اول، ص۱۶۶-۱۶۷، ابیات ۳۷۷۹-۳۷۹۳.</ref>}}


جواب گفتن امیر المؤمنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت
جواب گفتن امیر المؤمنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت
{{شعر}}{{ب|گفت من تیغ از پی حق می‌زنم|بندهٔ حقم نه مامور تنم}}{{ب|شیر حقم نیستم شیر هوا|فعل من بر دین من باشد گوا}}{{ب|ما رمیت اذ رمیتم در حراب|من چو تیغم وان زننده آفتاب}}{{ب|رخت خود را من ز ره بر داشتم|غیر حق را من عدم انگاشتم}}{{ب|سایه‌ای‌ام کدخداام آفتاب|حاجبم من نیستم او را حجاب}}{{ب|من چو تیغم پر گهرهای وصال|زنده گردانم نه کشته در قتال}}{{ب|خون نپوشد گوهر تیغ مرا|باد از جا کی برد میغ مرا}}{{ب|که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد|کوه را کی در رباید تند باد}}{{ب|آنک از بادی رود از جا خسیست|زانک باد ناموافق خود بسیست}}{{ب|باد خشم و باد شهوت باد آز|برد او را که نبود اهل نماز}}{{ب|کوهم و هستی من بنیاد اوست|ور شوم چون کاه بادم یاد اوست}}{{ب|جز بباد او نجنبد میل من|نیست جز عشق احد سرخیل من}}{{ب|خشم بر شاهان شه و ما را غلام|خشم را هم بسته‌ام زیر لگام}}{{ب|تیغ حلمم گردن خشمم زدست|خشم حق بر من چو رحمت آمدست}}{{ب|غرق نورم گرچه سقفم شد خراب|روضه گشتم گرچه هستم بوتراب}}{{ب|چون در آمد علتی اندر غزا|تیغ را دیدم نهان کردن سزا}}{{ب|تا احب لله آید نام من|تا که ابغض لله آید کام من}}{{ب|تا که اعطا لله آید جود من|تا که امسک لله آید بود من}}{{ب|بخل من لله عطا لله و بس|جمله لله‌ام نیم من آن کس}}{{ب|وانچ لله می‌کنم تقلید نیست|نیست تخییل و گمان جز دید نیست}}{{ب|ز اجتهاد و از تحری رسته‌ام|آستین بر دامن حق بسته‌ام}}{{ب|گر همی‌پرم همی‌بینم مطار|ور همی‌گردم همی‌بینم مدار}}{{ب|ور کشم باری بدانم تا کجا|ماهم و خورشید پیشم پیشوا}}{{ب|بیش ازین با خلق گفتن روی نیست|بحر را گنجایی اندر جوی نیست}}{{ب|پست می‌گویم باندازهٔ عقول|عیب نبود این بود کار رسول}}{{ب|از غرض حُرّم گواهی حُر شنو|که گواهی بندگان نه ارزد دو جو}}{{ب|در شریعت مر گواهی بنده را|نیست قدری وقت دعوی و قضا}}{{ب|گر هزاران بنده باشندت گواه|بر نسنجد شرع ایشان را به کاه}}{{ب|بندهٔ شهوت بتر نزدیک حق|از غلام و بندگانِ مسترقّ}}{{ب|کین بیک لفظی شود از خواجه حر|وان زید شیرین میرد سخت مر}}{{ب|بندهٔ شهوت ندارد خود خلاص|جز بفضل ایزد و انعام خاص}}{{ب|در چهی افتاد کان را غور نیست|وان گناه اوست جبر و جور نیست}}{{ب|در چهی انداخت او خود را که من|درخور قعرش نمی‌یابم رسن}}{{ب|بس کنم گر این سخن افزون شود|خود جگر چه بود که خارا خون شود}}{{ب|این جگرها خون نشد نه از سختی است|غفلت و مشغولی و بدبختی است}}{{ب|خون شود روزی که خونش سود نیست|خون شو آن وقتی که خون مردود نیست}}{{ب|چون گواهی بندگان مقبول نیست|عدل او باشد که بندهٔ غول نیست}}{{ب|گشت ارسلناک شاهد در نذر|زانک بود از کَون او حرّ بن حر}}{{ب|چونک حرم خشم کی بندد مرا|نیست اینجا جز صفات حق در آ}}{{ب|اندرآ کآزاد کردت فضل حق|زانک رحمت داشت بر خشمش سبق}}{{ب|اندرآ اکنون که رَستی از خطر|سنگ بودی کیمیا کردت گهر}}{{ب|سته‌ای از کفر و خارستان او|چون گلی بشکف به سروستان هو}}{{ب|تو منی و من توم‌ای محتشم|تو علی بودی علی را چون کشم}}{{ب|معصیت کردی به از هر طاعتی|آسمان پیموده‌ای در ساعتی}}{{ب|بس خجسته معصیت کان کرد مرد|نه ز خاری بر دمد اوراق ورد<ref>مثنوی معنوی، دفتر اول، ص۱۶۷-۱۶۸، ابیات ۳۷۹۴-۳۸۳۸.</ref>}}{{پایان شعر}}
{{شعر جدید
| متن =
گفت من تیغ از پی حق می‌زنم\\بندهٔ حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا\\فعل من بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیتم در حراب\\من چو تیغم وان زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره بر داشتم\\غیر حق را من عدم انگاشتم
سایه‌ای‌ام کدخداام آفتاب\\حاجبم من نیستم او را حجاب
من چو تیغم پر گهرهای وصال\\زنده گردانم نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا\\باد از جا کی برد میغ مرا
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد\\کوه را کی در رباید تند باد
آنک از بادی رود از جا خسیست\\زانک باد ناموافق خود بسیست
باد خشم و باد شهوت باد آز\\برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست\\ور شوم چون کاه بادم یاد اوست
جز بباد او نجنبد میل من\\نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام\\خشم را هم بسته‌ام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زدست\\خشم حق بر من چو رحمت آمدست
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب\\روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
چون در آمد علتی اندر غزا\\تیغ را دیدم نهان کردن سزا
تا احب لله آید نام من\\تا که ابغض لله آید کام من
تا که اعطا لله آید جود من\\تا که امسک لله آید بود من
بخل من لله عطا لله و بس\\جمله لله‌ام نیم من آن کس
وانچ لله می‌کنم تقلید نیست\\نیست تخییل و گمان جز دید نیست
ز اجتهاد و از تحری رسته‌ام\\آستین بر دامن حق بسته‌ام
گر همی‌پرم همی‌بینم مطار\\ور همی‌گردم همی‌بینم مدار
ور کشم باری بدانم تا کجا\\ماهم و خورشید پیشم پیشوا
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست\\بحر را گنجایی اندر جوی نیست
پست می‌گویم باندازهٔ عقول\\عیب نبود این بود کار رسول
از غرض حُرّم گواهی حُر شنو\\که گواهی بندگان نه ارزد دو جو
در شریعت مر گواهی بنده را\\نیست قدری وقت دعوی و قضا
گر هزاران بنده باشندت گواه\\بر نسنجد شرع ایشان را به کاه
بندهٔ شهوت بتر نزدیک حق\\از غلام و بندگانِ مسترقّ
کین بیک لفظی شود از خواجه حر\\وان زید شیرین میرد سخت مر
بندهٔ شهوت ندارد خود خلاص\\جز بفضل ایزد و انعام خاص
در چهی افتاد کان را غور نیست\\وان گناه اوست جبر و جور نیست
در چهی انداخت او خود را که من\\درخور قعرش نمی‌یابم رسن
بس کنم گر این سخن افزون شود\\خود جگر چه بود که خارا خون شود
این جگرها خون نشد نه از سختی است\\غفلت و مشغولی و بدبختی است
خون شود روزی که خونش سود نیست\\خون شو آن وقتی که خون مردود نیست
چون گواهی بندگان مقبول نیست\\عدل او باشد که بندهٔ غول نیست
گشت ارسلناک شاهد در نذر\\زانک بود از کَون او حرّ بن حر
چونک حرم خشم کی بندد مرا\\نیست اینجا جز صفات حق در آ
اندرآ کآزاد کردت فضل حق\\زانک رحمت داشت بر خشمش سبق
اندرآ اکنون که رَستی از خطر\\سنگ بودی کیمیا کردت گهر
سته‌ای از کفر و خارستان او\\چون گلی بشکف به سروستان هو
تو منی و من توم‌ای محتشم\\تو علی بودی علی را چون کشم
معصیت کردی به از هر طاعتی\\آسمان پیموده‌ای در ساعتی
بس خجسته معصیت کان کرد مرد\\نه ز خاری بر دمد اوراق ورد<ref>مثنوی معنوی، دفتر اول، ص۱۶۷-۱۶۸، ابیات ۳۷۹۴-۳۸۳۸.</ref>}}


===در دیوان شمس===
===در دیوان شمس===
'''آن شاه که با دانش و دین بود علی بود'''
{{شعر جدید
{{شعر}}{{ب|آن شاه که با دانش و دین بود علی بود|مسجود ملک ساجد و معبود علی بود}}
| عنوان = آن شاه که با دانش و دین بود علی بود
{{ب|خورشید ضیاء گستر و جمشید دو کشور|ماه فلک موهبت و جود، علی بود}}
| متن =
{{ب|آن شاه فلک مرتبه کز عز و جلالت|بر سایر مخلوق بیفزود، علی بود}}
آن شاه که با دانش و دین بود علی بود\\مسجود ملک ساجد و معبود علی بود  
{{ب|آن نکته تحقیق حقائق به حقیقت|کز روی یقین مظهر حق بود، علی بود}}
خورشید ضیاء گستر و جمشید دو کشور\\ماه فلک موهبت و جود، علی بود
{{ب|آن نقطه توحید احد کز دم واحد|جز او نفس وحدت نشنود، علی بود}}
آن شاه فلک مرتبه کز عز و جلالت\\بر سایر مخلوق بیفزود، علی بود
{{ب|آن بود وجود دو جهان کز ره معنی|بی او نشدی عالم موجود، علی بود}}
آن نکته تحقیق حقائق به حقیقت\\کز روی یقین مظهر حق بود، علی بود
{{ب|آن فاتحه دولت و مفتاح سعادت|کز قفل در مصطبه بگشود، علی بود}}
آن نقطه توحید احد کز دم واحد\\جز او نفس وحدت نشنود، علی بود
{{ب|آن ساعد دین حق و ینبوع معانی|کز یمن وی آدم شده مسجود، علی بود}}
آن بود وجود دو جهان کز ره معنی\\بی او نشدی عالم موجود، علی بود
{{ب|آن فارس میدان ریاضت که به مردی|گوی سبق از عالم بربود، علی بود}}
آن فاتحه دولت و مفتاح سعادت\\کز قفل در مصطبه بگشود، علی بود
{{ب|آن شه که به شمشیر وی از آینه دین|زنگ ستم و بدعت بزدود،علی بود}}
آن ساعد دین حق و ینبوع معانی\\کز یمن وی آدم شده مسجود، علی بود
{{ب|آن نور مجرد که به او در همه حالت|با موسی و با عیسی و با هود، علی بود}}
آن فارس میدان ریاضت که به مردی\\گوی سبق از عالم بربود، علی بود
{{ب|آن روح مصفا که خداوند به قرآن|بنواخت به چند آیت و بستود، علی بود}}
آن شه که به شمشیر وی از آینه دین\\زنگ ستم و بدعت بزدود،علی بود
{{ب|هم صابر و هم صادق و هم قانت و منفق|هم هادی و هم شاهد و مشهود، علی بود}}
آن نور مجرد که به او در همه حالت\\با موسی و با عیسی و با هود، علی بود
{{ب|هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن|هم موعد و هم وعده و موعود، علی بود}}
آن روح مصفا که خداوند به قرآن\\بنواخت به چند آیت و بستود، علی بود
{{ب|با ملک سلیمانی و با عصمت یحیی|با منزلت آدم و داوود علی بود}}
هم صابر و هم صادق و هم قانت و منفق\\هم هادی و هم شاهد و مشهود، علی بود
{{ب|وجهی که بفرمود خداوند به قرآن|آن وجه مکرم که بفرمود علی بود}}
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن\\هم موعد و هم وعده و موعود، علی بود
{{ب|جبریل امین را زبر حضرت عزت|مقصد به مثل احمدو مقصود علی بود}}
با ملک سلیمانی و با عصمت یحیی\\با منزلت آدم و داوود علی بود
{{ب|گویند ملک ساجد و مسجود بد آدم|از من بشنو ساجد و مسجود علی بود}}
وجهی که بفرمود خداوند به قرآن\\آن وجه مکرم که بفرمود علی بود
{{ب|هر چند که والد به از این گفت ولیکن|در دین ولد والد و مولود علی بود}}
جبریل امین را زبر حضرت عزت\\مقصد به مثل احمدو مقصود علی بود
{{ب|این سر بشنو باز ز شمس الحق تبریز|کز نقد وجود دو جهان بود علی بود<ref>رجوع کنید به: صولتی، ص۱۶۱-۱۶۲؛ به نقل از غزلیات شورانگیز شمس، تألیف فریدون کار، و دیوان شمس چاپ صفی علیشاه، به قلم حسین سرداغی.</ref>}}{{پایان شعر}}
گویند ملک ساجد و مسجود بد آدم\\از من بشنو ساجد و مسجود علی بود
هر چند که والد به از این گفت ولیکن\\در دین ولد والد و مولود علی بود
این سر بشنو باز ز شمس الحق تبریز\\کز نقد وجود دو جهان بود علی بود<ref>رجوع کنید به: صولتی، ص۱۶۱-۱۶۲؛ به نقل از غزلیات شورانگیز شمس، تألیف فریدون کار، و دیوان شمس چاپ صفی علیشاه، به قلم حسین سرداغی.</ref>}}


'''شاه ما شاه است و نامش مرتضاست'''
{{شعر}}{{ب|شاه ما شاه است و نامش مرتضاست|در دو عالم شاه ما شیر خداست}}{{ب|شاه مارا برهمه شاهان شهی است|شاه ما بر جمله شاهان پادشاست}}{{ب|غیر او دیگر تو خود شاهی مدان|غیر حق بر هرکه می‌نازی خطاست}}{{ب|شاه ما آن شه که نامش حیدر است|بر همه شاهان یقین فرمانرواست}}{{ب|چند گویی تو زشاهان مجاز|که بدانی شاه شاهان شاه ماست}}{{ب|شاه شاهان جهان از ما طلب|شاه جنّ و انس و شاه اولیاست}}{{ب|گنج حق در سینه آن شاه دان|باب علمش گر همی خوانم رواست}}{{ب|شاه سلطانان عالم چون علیست|یادگار مصطفای با صفاست}}{{ب|مصطفی را غیر او همدم نبود|در حقیقت رازدار مصطفاست}}{{ب|جملۀ شاهان عالم سر به سر|بر در این شاه ما همچون گداست}}{{ب|دو چراغند و ازیشان یک شعاع|نور ایشان کی زیکدیگر جداست}}{{ب|آنکه در قرآن سراسر مدح او|هست خاصه زینتش در هل اتاست}}{{ب|شمس تبریزی تو حق دانسته ای|جان ما با مصطفا و مرتضاست}}{{ب|مصطفی و مرتضی هردو یکی است|تا نگویی تو زیکدیگر جداست}}{{ب|گرجدا دانی علی از مصطفی|دشمن جانت خدای کبریاست}}{{ب|اهل بینش جملگی خود بر حق اند|چشمۀ نورش علی مرتضاست<ref>رجوع کنید به: صولتی، ص۱۶۶-۱۶۵؛ به نقل از غزلیات شورانگیز شمس، تألیف فریدون کار، و دیوان شمس چاپ صفی علیشاه، به قلم حسین سرداغی.</ref>}}{{پایان شعر}}


'''تا صورت پیوند جهان بود، علی بود'''
{{شعر جدید
{{شعر}}{{ب|تا صورت پیوند جهان بود، علی بود|تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود}}{{ب|شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود|سلطان سخا و کرم و جود، علی بود}}{{ب|هم آدم و هم [[شیث]] هم [[ایوب]] و هم ادریس|هم [[یوسف]] و هم [[یونس]] وهم هود، علی بود}}{{ب|هم موسی و هم [[عیسی]] و هم [[خضر]] و هم [[الیاس]]|هم [[صالح]] پیغمبر و داوود، علی بود}}{{ب|در ظلمت ظلمات به سرچشمه حیوان|هم مرشد و هم راهبر خضر، علی بود}}{{ب|داود که میساخت زره با سر انگشت|استاد زره ساز به داود، علی بود}}{{ب|مسجود ملایک که شد آدم ز علی شد|در قبله محمد بد و مقصود، علی بود}}{{ب|آن عابد سجاد که خاک درش از قدر|بر کنگره عرش بیفزود، علی بود}}{{ب|هم اول هم آخر و هم ظاهر و باطن|هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود}}{{ب|وجهی که بیان کرد خداوند در الحمد|آن وجه بیان کرد و بفرمود، علی بود}}{{ب|عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت|آن نطق و فصاحت که در او بود، علی بود}}{{ب|آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی|آن یار که او نفس نبی بود، علی بود}}{{ب|موسی و عصا و ید بیضا و نبوت|در مصر به فرعون که بنمود، علی بود}}{{ب|چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم|از روی یقین در همه موجود، علی بود}}{{ب|خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود|آن نور خدایی که بر او بود، علی بود}}{{ب|آن شاه سرافراز که‌اندر شب معراج|با احمد مختار یکی بود، علی بود}}{{ب|سر ّ دو جهان پرتوی انوار الهی|از عرش به فرش آمد و بنمود، علی بود}}{{ب|آنجا که جوی شرک نماید به حقیقت|آن عارف و آن عابد و معبود، علی بود}}{{ب|جبریل که آمد زبر خالق بی‌چون|در پیش محمد شد و مقصود، علی بود}}{{ب|آنجا که جوی شرک بود در ره توحید|می‌دان که یکی بود که بنمود، علی بود}}{{ب|محمود نبودند مر آنها که ندیدند|کاندر ره دین احمد و محمود، علی بود}}{{ب|آن معنی قرآن که خدا در همه قرآن|کردش صفت عصمت و بستود، علی بود}}{{ب|این کفر نباشد، سخن کفر نه اینست|تا هست علی باشد و تا بود، علی بود}}{{ب|آن قلعه گشایی که در قلعهء خیبر|برکند به یک حمله و بگشود، علی بود}}{{ب|آن شاه سرافراز که‌اندر ره اسلام|تا کار نشد راست نیاسود، علی بود}}{{ب|آن شیر دلاور که برای طمع نفس|بر خوان جهان پنجه نیالود، علی بود}}{{ب|هارون ولایت ز پس موسی عمران|بالله که علی بود علی بود علی بود}}{{ب|این یک دو سه بیتی که بگفتم به معما|حقا که مراد من و مقصود، علی بود}}{{ب|سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان|شمس الحق تبریر که بنمود، علی بود<ref>رجوع کنید به: صولتی، ص۱۶۳-۱۶۲؛ به نقل از غزلیات شورانگیز شمس، تألیف فریدون کار، و دیوان شمس چاپ صفی علیشاه، به قلم حسین سرداغی.</ref>}}{{پایان شعر}}
| عنوان = شاه ما شاه است و نامش مرتضاست
| متن =
شاه ما شاه است و نامش مرتضاست\\در دو عالم شاه ما شیر خداست
شاه مارا برهمه شاهان شهی است\\شاه ما بر جمله شاهان پادشاست
غیر او دیگر تو خود شاهی مدان\\غیر حق بر هرکه می‌نازی خطاست
شاه ما آن شه که نامش حیدر است\\بر همه شاهان یقین فرمانرواست
چند گویی تو زشاهان مجاز\\که بدانی شاه شاهان شاه ماست
شاه شاهان جهان از ما طلب\\شاه جنّ و انس و شاه اولیاست
گنج حق در سینه آن شاه دان\\باب علمش گر همی خوانم رواست
شاه سلطانان عالم چون علیست\\یادگار مصطفای با صفاست
مصطفی را غیر او همدم نبود\\در حقیقت رازدار مصطفاست
جملۀ شاهان عالم سر به سر\\بر در این شاه ما همچون گداست
دو چراغند و ازیشان یک شعاع\\نور ایشان کی زیکدیگر جداست
آنکه در قرآن سراسر مدح او\\هست خاصه زینتش در هل اتاست
شمس تبریزی تو حق دانسته ای\\جان ما با مصطفا و مرتضاست
مصطفی و مرتضی هردو یکی است\\تا نگویی تو زیکدیگر جداست
گرجدا دانی علی از مصطفی\\دشمن جانت خدای کبریاست
اهل بینش جملگی خود بر حق اند\\چشمۀ نورش علی مرتضاست<ref>رجوع کنید به: صولتی، ص۱۶۶-۱۶۵؛ به نقل از غزلیات شورانگیز شمس، تألیف فریدون کار، و دیوان شمس چاپ صفی علیشاه، به قلم حسین سرداغی.</ref>}}
 
{{شعر جدید
| عنوان = تا صورت پیوند جهان بود، علی بود
| شاعر = 
| قالب = 
| متن =
تا صورت پیوند جهان بود، علی بود\\تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود\\سلطان سخا و کرم و جود، علی بود
هم آدم و هم [[شیث]] هم [[ایوب]] و هم ادریس\\هم [[یوسف]] و هم [[یونس]] وهم هود، علی بود
هم موسی و هم [[عیسی]] و هم [[خضر]] و هم [[الیاس]]\\هم [[صالح]] پیغمبر و داوود، علی بود
در ظلمت ظلمات به سرچشمه حیوان\\هم مرشد و هم راهبر خضر، علی بود
داود که میساخت زره با سر انگشت\\استاد زره ساز به داود، علی بود
مسجود ملایک که شد آدم ز علی شد\\در قبله محمد بد و مقصود، علی بود
آن عابد سجاد که خاک درش از قدر\\بر کنگره عرش بیفزود، علی بود
هم اول هم آخر و هم ظاهر و باطن\\هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود
وجهی که بیان کرد خداوند در الحمد\\آن وجه بیان کرد و بفرمود، علی بود
عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت\\آن نطق و فصاحت که در او بود، علی بود
آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی\\آن یار که او نفس نبی بود، علی بود
موسی و عصا و ید بیضا و نبوت\\در مصر به فرعون که بنمود، علی بود
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم\\از روی یقین در همه موجود، علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود\\آن نور خدایی که بر او بود، علی بود
آن شاه سرافراز که‌اندر شب معراج\\با احمد مختار یکی بود، علی بود
سر ّ دو جهان پرتوی انوار الهی\\از عرش به فرش آمد و بنمود، علی بود
آنجا که جوی شرک نماید به حقیقت\\آن عارف و آن عابد و معبود، علی بود
جبریل که آمد زبر خالق بی‌چون\\در پیش محمد شد و مقصود، علی بود
آنجا که جوی شرک بود در ره توحید\\می‌دان که یکی بود که بنمود، علی بود
محمود نبودند مر آنها که ندیدند\\کاندر ره دین احمد و محمود، علی بود
آن معنی قرآن که خدا در همه قرآن\\کردش صفت عصمت و بستود، علی بود
این کفر نباشد، سخن کفر نه اینست\\تا هست علی باشد و تا بود، علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعهء خیبر\\برکند به یک حمله و بگشود، علی بود
آن شاه سرافراز که‌اندر ره اسلام\\تا کار نشد راست نیاسود، علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس\\بر خوان جهان پنجه نیالود، علی بود
هارون ولایت ز پس موسی عمران\\بالله که علی بود علی بود علی بود
این یک دو سه بیتی که بگفتم به معما\\حقا که مراد من و مقصود، علی بود
سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان\\شمس الحق تبریر که بنمود، علی بود<ref>رجوع کنید به: صولتی، ص۱۶۳-۱۶۲؛ به نقل از غزلیات شورانگیز شمس، تألیف فریدون کار، و دیوان شمس چاپ صفی علیشاه، به قلم حسین سرداغی.</ref>}}  


===در رباعیات دیوان شمس===
===در رباعیات دیوان شمس===
'''دایم ز ولایت علی خواهم گفت'''
{{شعر جدید
{{شعر}}{{ب|دایم ز [[ولایت]] علی خواهم گفت|چون روح قدس ناد علی خواهم گفت}}{{ب|تا روح شود غمی که بر جان منست|کل هم و غم سینجلی خواهم گفت<ref>مولوی، جلال الدین محمد، کلیات شمس تبریزی، رباعیات، شماره۳۰۰، ص۱۳۳۸.</ref>}}{{پایان شعر}}
| عنوان = دایم ز ولایت علی خواهم گفت
'''در دایره وجود موجود علیست'''
| متن =
{{شعر}}{{ب|در دایره وجود موجود علیست|اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست}}{{ب|گر خانه اعتقاد ویران نشدی|من فاش بگفتمی که معبود علیست<ref>مولوی، جلال الدین محمد، کلیات شمس تبریزی، رباعیات، شماره۳۰۴، ص۱۳۳۸.</ref>}}{{پایان شعر}}
دایم ز [[ولایت]] علی خواهم گفت\\چون روح قدس ناد علی خواهم گفت
 
تا روح شود غمی که بر جان منست\\کل هم و غم سینجلی خواهم گفت<ref>مولوی، جلال الدین محمد، کلیات شمس تبریزی، رباعیات، شماره۳۰۰، ص۱۳۳۸.</ref>}}
{{شعر جدید
| عنوان = در دایره وجود موجود علیست
| متن =
در دایره وجود موجود علیست\\اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
گر خانه اعتقاد ویران نشدی\\من فاش بگفتمی که معبود علیست<ref>مولوی، جلال الدین محمد، کلیات شمس تبریزی، رباعیات، شماره۳۰۴، ص۱۳۳۸.</ref>}}


==در اشعار ابن‌یمین==
==در اشعار ابن‌یمین==
{{اصلی|ابن‌یمین}}
{{اصلی|ابن‌یمین}}
'''قصیده در مدح حضرت ولایت'''
{{شعر جدید
{{شعر}}{{ب|نوری که هست مطلع آن هل اتی علیست| خلوت نشین صومعه اصطفا علیست}}{{ب|مهر سپهر حکمت و جان و جهان فضل|فهرست کارنامه اهل صفا علیست}}{{ب|آنکس که بت پرستی و میخوارگی نکرد|سلطان اولیاء و شه اصفیا علیست}}{{ب|آنکس که در یقینش نگنجد زیادتی|صدبار اگر زپیش برافتد غطا علیست}}{{ب|آن طفل شیردل که به توفیق ایزدی| در عهد مهد کرد شکار اژدها علیست}}{{ب|آنکس که با نبی چو به خلوت دمی زدی|گرد سرادقات جلال از عبا علیست}}{{ب|وآنکو برای دین بسر کفر بر فشاند| از میغ تیغ صاعقه روز وغا علیست}}{{ب|آمد زحق ندا به نبی در مضیق حرب|کآنکس که برکند در خیبر زجا علیست}}{{ب|گربود مستحق زسلف یک وجود کو|باشد به حق وصی زپی مصطفی علیست}}{{ب|وز حجت نبوت امامت عدالتست|باعفت و شجاعت و جود و سخا علیست}}{{ب|علم نبی همی طلبی از علی طلب|کاو هست شهر علم درِ آن شهر را علیست}}{{ب|هرگز جهان نبود که در وی علی نبود| بی ابتدا علی بد و بی انتها علیست}}{{ب|بودست و هست و باشد و تصدیق واجبست| زیرا که نور ساطع ذات خدا علیست}}{{ب|کردن بیان رفعت قدرش چه حاجتست|دانند اهل عقل که فوق السما علیست}}{{ب|ما عمرو و زید را نشناسیم در جهان|ما را بس این شناخت که مولای ما علیست}}{{ب|ترک حسب بگیر خود این بس که در نسب|داماد و ابن عمّ شه انبیا علیست}}{{ب|از هر عطیه کابن‌یمین را خدای داد| فاضلترینش دوستی مرتضی علیست}}{{ب|دارم امید عفو گَرَم هست صد گناه|بر اعتماد آنکه مرا پیشوا علیست}}{{ب|ای دل زتشنگی قیامت مترس ازآنک| [[ساقی کوثر|ساقی حوض کوثر]] دارالبقا علیست}}{{ب|دانم که از تو باز ندارد به هیچ حال|یک شربت آب از آنکه سر اسخیا علیست<ref>دیوان اشعار ابن‌یمین، ص۳۹-۴۰.</ref>}} {{پایان شعر}}
| عنوان = قصیده در مدح حضرت ولایت
| متن =
نوری که هست مطلع آن هل اتی علیست\\خلوت نشین صومعه اصطفا علیست
مهر سپهر حکمت و جان و جهان فضل\\فهرست کارنامه اهل صفا علیست
آنکس که بت پرستی و میخوارگی نکرد\\سلطان اولیاء و شه اصفیا علیست
آنکس که در یقینش نگنجد زیادتی\\صدبار اگر زپیش برافتد غطا علیست
آن طفل شیردل که به توفیق ایزدی\\در عهد مهد کرد شکار اژدها علیست
آنکس که با نبی چو به خلوت دمی زدی\\گرد سرادقات جلال از عبا علیست
وآنکو برای دین بسر کفر بر فشاند\\از میغ تیغ صاعقه روز وغا علیست
آمد زحق ندا به نبی در مضیق حرب\\کآنکس که برکند در خیبر زجا علیست
گربود مستحق زسلف یک وجود کو\\باشد به حق وصی زپی مصطفی علیست
وز حجت نبوت امامت عدالتست\\باعفت و شجاعت و جود و سخا علیست
علم نبی همی طلبی از علی طلب\\کاو هست شهر علم درِ آن شهر را علیست
هرگز جهان نبود که در وی علی نبود\\بی ابتدا علی بد و بی انتها علیست
بودست و هست و باشد و تصدیق واجبست\\زیرا که نور ساطع ذات خدا علیست
کردن بیان رفعت قدرش چه حاجتست\\دانند اهل عقل که فوق السما علیست
ما عمرو و زید را نشناسیم در جهان\\ما را بس این شناخت که مولای ما علیست
ترک حسب بگیر خود این بس که در نسب\\داماد و ابن عمّ شه انبیا علیست
از هر عطیه کابن‌یمین را خدای داد\\فاضلترینش دوستی مرتضی علیست
دارم امید عفو گَرَم هست صد گناه\\بر اعتماد آنکه مرا پیشوا علیست
ای دل زتشنگی قیامت مترس ازآنک\\[[ساقی کوثر|ساقی حوض کوثر]] دارالبقا علیست
دانم که از تو باز ندارد به هیچ حال\\یک شربت آب از آنکه سر اسخیا علیست<ref>دیوان اشعار ابن‌یمین، ص۳۹-۴۰.</ref>}}


'''در مدح حضرت مولی علی علیه السلام'''
{{شعر جدید
| عنوان = در مدح حضرت مولی علی علیه السلام
| متن =
مقتدای اهل عالم چون گذشت از [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|مصطفا]]\\ابن عم مصطفی را دان، [[امام علی علیه السلام|علی مرتضا]]
آن علی اسم و مسمی کز علو مرتبت\\اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما
آنکه از مغرب بمشرق کرد رجعت آفتاب\\تا [[نماز]] با نیاز او نیفتد در قضا
آنکه نسبت خرقه را یکسر بدرگاهش برند\\سالکان راه حق از اولیاء و اتقیا
وانکه می زیبد که روح الله زبهر افتخار\\نوبت صیتش زند فوق السموات العلا
اوست مولانا بفرمانی که از حق ناطق است\\چون توان منکر شدن در شأن او [[حدیث غدیر|من کنت]] را
بر جهان جاهش سرادق می کشد خورشیدوار\\و از تواضع او بزیر سایبانی از عبا
خسرو سیاره بر شیر فلک بودی سوار\\چون به [[دلدل]] بر نشستی مرتضی روز وغا
جز بقوتهای روحانی کجا ممکن شدی\\در ز [[غزوه خیبر#فتح قلعه قموص|خیبر]] کندن و بر هم دریدن اژدها
زان کرامتها که ایزد کرد و خواهد کرد نیز\\با علی اکنون بشارت می رساند [[سوره انسان|هل اتا]]
بهر اثبات [[امامت]] گر بود قاضی عدل\\علم و جود و عفت و مردیش بس باشد گوا
گر نکردی در نبوت را نبی الله مهر\\مرسلی بودی علی افضل ز کلّ انبیا
آنکه در حین صلوة از مال خود دادی زکوة\\جز علی را کس نمی دانم بنص انما
آنچه او را از فضایل هست از اقرانش مجوی\\جهل باشد جستن انسانیت از مردم کیا
کی رسیدیش ار نبودی [[افضلیت امام علی|افضلیت]] وصف او\\از سلونی دم زدن در بارگاه مصطفا
رهنمائی جوی از وی کو شناسد راه را\\چون نبر اینره کسی هرگز بسر بی رهنما
ترک [[افضلیت امام|افضل]] بهر مفضول از فضول نفس دان\\در طریق حق مکن جز نور [[عصمت]] پیشوا
وآن ندانم هیچکس را از نبی چون بگذری\\جز علی مرتضا را پادشاه اولیا
تا بدو دارم تولا با تبرایم ز غیر\\چون نیابد بی تبرا از تولا دل صفا
در ولای او نمایم پایداری همچو قطب\\ور بگرداند فلک بر سر بخونم آسیا
منقبت از جان و دل کابن‌یمین میگویدش\\هست اظهار عبودیت نه انشاء ثنا
من که باشم کش ثنا گویم ولی مقصودم آنک\\از شمار بندگان داند مرا روز جزا
کردگارا مجرمم اما تو آگاهی که من\\بنده اویم چه باشد گر بدو بخشی مرا<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار، ص۱۰-۱۱.</ref>}}


{{شعر}}{{ب|مقتدای اهل عالم چون گذشت از [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|مصطفا]]|ابن عم مصطفی را دان، [[امام علی علیه السلام|علی مرتضا]]}}{{ب|آن علی اسم و مسمی کز علو مرتبت|اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما}}{{ب|آنکه از مغرب بمشرق کرد رجعت آفتاب|تا [[نماز]] با نیاز او نیفتد در قضا}}{{ب|آنکه نسبت خرقه را یکسر بدرگاهش برند|سالکان راه حق از اولیاء و اتقیا}}{{ب|وانکه می زیبد که روح الله زبهر افتخار|نوبت صیتش زند فوق السموات العلا}}{{ب|اوست مولانا بفرمانی که از حق ناطق است|چون توان منکر شدن در شأن او [[حدیث غدیر|من کنت]] را}}{{ب|بر جهان جاهش سرادق می کشد خورشیدوار|و از تواضع او بزیر سایبانی از عبا}}{{ب|خسرو سیاره بر شیر فلک بودی سوار|چون به [[دلدل]] بر نشستی مرتضی روز وغا}}{{ب|جز بقوتهای روحانی کجا ممکن شدی|در ز [[غزوه خیبر#فتح قلعه قموص|خیبر]] کندن و بر هم دریدن اژدها}}{{ب|زان کرامتها که ایزد کرد و خواهد کرد نیز|با علی اکنون بشارت می رساند [[سوره انسان|هل اتا]]}}{{ب|بهر اثبات [[امامت]] گر بود قاضی عدل|علم و جود و عفت و مردیش بس باشد گوا}}{{ب|گر نکردی در نبوت را نبی الله مهر|مرسلی بودی علی افضل ز کلّ انبیا}}{{ب|آنکه در حین صلوة از مال خود دادی زکوة|جز علی را کس نمی دانم بنص انما}}{{ب|آنچه او را از فضایل هست از اقرانش مجوی|جهل باشد جستن انسانیت از مردم کیا}}{{ب|کی رسیدیش ار نبودی [[افضلیت امام علی|افضلیت]] وصف او|از سلونی دم زدن در بارگاه مصطفا}}{{ب|رهنمائی جوی از وی کو شناسد راه را|چون نبر اینره کسی هرگز بسر بی رهنما}}{{ب|ترک [[افضلیت امام|افضل]] بهر مفضول از فضول نفس دان|در طریق حق مکن جز نور [[عصمت]] پیشوا}}{{ب|وآن ندانم هیچکس را از نبی چون بگذری|جز علی مرتضا را پادشاه اولیا}}{{ب|تا بدو دارم تولا با تبرایم ز غیر|چون نیابد بی تبرا از تولا دل صفا}}{{ب|در ولای او نمایم پایداری همچو قطب|ور بگرداند فلک بر سر بخونم آسیا}}{{ب|منقبت از جان و دل کابن‌یمین میگویدش|هست اظهار عبودیت نه انشاء ثنا}}{{ب|من که باشم کش ثنا گویم ولی مقصودم آنک|از شمار بندگان داند مرا روز جزا}}{{ب|کردگارا مجرمم اما تو آگاهی که من|بنده اویم چه باشد گر بدو بخشی مرا<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار، ص۱۰-۱۱.</ref>}}{{پایان شعر}}
{{شعر جدید
| عنوان = مرا مذهب اینست گیری تو نیز
| متن =
مرا مذهب اینست گیری تو نیز\\همین ره گرت مردی و مردمیست
که بعد از نبی مقتدای بحق\\علی ابن بوطالب هاشمیست<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار، ص۳۵۵.</ref>}}  


'''مرا مذهب اینست گیری تو نیز'''
{{شعر جدید
{{شعر}}{{ب|مرا مذهب اینست گیری تو نیز|همین ره گرت مردی و مردمیست}}{{ب|که بعد از نبی مقتدای بحق|علی ابن بوطالب هاشمیست<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار، ص۳۵۵.</ref>}}{{پایان شعر}}
| عنوان = خرم دلی که مجمع سودای حیدرست
 
| متن =
'''خرم دلی که مجمع سودای حیدرست'''
خرم دلی که مجمع سودای حیدرست\\فرخ سری که خاک کف پای حیدرست
{{شعر}}{{ب|خرم دلی که مجمع سودای حیدرست|فرخ سری که خاک کف پای حیدرست}}{{ب|جایی که جبرئیل بدانجا نمی رسد|برتر هزار مرتبه زآن جای حیدرست}}{{ب|در دعوت ملائکه بر خوان آرزو|هر نعمتی که هست به آلای حیدرست}}{{ب|درّ خطیر معرفت و سرّ کاینات|یک قطره حقیر ز دریای حیدرست}}{{ب|علمی که هست عالم افلاک را زبر|عکسی ز نور خاطر دانای حیدرست}}{{ب|کس حال کاینات به علم الیقین ندید|ور دید کار دیده بینای حیدرست}}{{ب|عقل ار چه در ممالک هستی سرآمدست|دیوانه وار واله و شیدای حیدرست}}{{ب|شمع جهان فروز که خوانندش آفتاب|برقی ز تابِ مشعله رأی حیدرست}}{{ب|گر ممکن است معجزه‌ئی از پسِ نبی|الفاظِ جانفزای دلارای حیدرست}}{{ب|دانی که عرش چیست برِ اهل معرفت؟|اوّل قدم ز منبرِ والای حیدرست}}{{ب|زآن روی بر وحوشِ جهان شیر شد امیر|کآن هم یکی ز جمله أسمای حیدرست}}{{ب|لطفی که در خزانه غیب است مُدّخر|اظهار آن، بسیرتِ زیبای حیدرست}}{{ب|فرزانگانِ عالَم غیب آنچه داشتند|از رازها نهان همه پیدای حیدرست}}{{ب|با جبرئیل هم ننهادند در میان|سرّیکه در صمیم سویدای حیدرست}}{{ب|هر چند دارد ابن‌یمین جُرم بی شمار|اما از آن چه باک که مولای حیدرست}}{{ب|بیشک بدین وسیله که دارم مقام من|روز جزا به حضرتِ اعلای حیدرست}}{{ب|نندیشم از تزلزلِ اَقدام کاعتصام|من بنده را بحَبلِ تولاّی حیدرست}}{{ب|فردا که اختیار دهندم که جای گیر|گیرم به خُلد جای که مأوای حیدرست<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار،صص۳۱-۳۲.</ref>}}{{پایان شعر}}
جایی که جبرئیل بدانجا نمی رسد\\برتر هزار مرتبه زآن جای حیدرست
 
در دعوت ملائکه بر خوان آرزو\\هر نعمتی که هست به آلای حیدرست
'''آن را که پیشوای دو عالم علی بود'''
درّ خطیر معرفت و سرّ کاینات\\یک قطره حقیر ز دریای حیدرست
{{شعر}}{{ب|آن را که پیشوای دو عالم علی بود|نزد خدای منزلتی بس علی بود}}{{ب|اقبال دارد آنکه زند دم ز دوستیش|بل بندگی [[قنبر]]ش از مقبلی بود}}{{ب|امروز هر دلی که تهی باشد از ولاش|روز جزا ز نار سقر ممتلی بود}}{{ب|بر اتفاق مرشد و هادی اولیاست|از نور اوست مقتبس آن کو ولی بود}}{{ب|شرطست در [[نماز جماعت]] [[امام جماعت|امام]] را|کاو را از آن میان صفت افضلی بود}}{{ب|فاضل بجای ماندن و مفضول را امام|کردن نه در طریقه حق مبطلی بود}}{{ب|هر کس که مؤمنست بفرمان مصطفی|مولاش اگر عناد ندارد علی بود}}{{ب|گر فیض او مدد نکند خاطر مرا|آخر مرا بگوی که این پر دلی بود}}{{ب|ممدوح از این قبیل که گفتم فضایلش|گفتن مدیح غیر وی از جاهلی بود}}{{ب|تا زنده ماند ابن‌یمین کار افضلش|در گلشن مدایح او بلبلی بود<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار، ص۴۴-۴۵.</ref>}}{{پایان شعر}}
علمی که هست عالم افلاک را زبر\\عکسی ز نور خاطر دانای حیدرست
کس حال کاینات به علم الیقین ندید\\ور دید کار دیده بینای حیدرست
عقل ار چه در ممالک هستی سرآمدست\\دیوانه وار واله و شیدای حیدرست
شمع جهان فروز که خوانندش آفتاب\\برقی ز تابِ مشعله رأی حیدرست
گر ممکن است معجزه‌ئی از پسِ نبی\\الفاظِ جانفزای دلارای حیدرست
دانی که عرش چیست برِ اهل معرفت؟\\اوّل قدم ز منبرِ والای حیدرست
زآن روی بر وحوشِ جهان شیر شد امیر\\کآن هم یکی ز جمله أسمای حیدرست
لطفی که در خزانه غیب است مُدّخر\\اظهار آن، بسیرتِ زیبای حیدرست
فرزانگانِ عالَم غیب آنچه داشتند\\از رازها نهان همه پیدای حیدرست
با جبرئیل هم ننهادند در میان\\سرّیکه در صمیم سویدای حیدرست
هر چند دارد ابن‌یمین جُرم بی شمار\\اما از آن چه باک که مولای حیدرست
بیشک بدین وسیله که دارم مقام من\\روز جزا به حضرتِ اعلای حیدرست
نندیشم از تزلزلِ اَقدام کاعتصام\\من بنده را بحَبلِ تولاّی حیدرست
فردا که اختیار دهندم که جای گیر\\گیرم به خُلد جای که مأوای حیدرست<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار،صص۳۱-۳۲.</ref>}}  
{{شعر جدید
| عنوان = آن را که پیشوای دو عالم علی بود
| متن =
آن را که پیشوای دو عالم علی بود\\نزد خدای منزلتی بس علی بود
اقبال دارد آنکه زند دم ز دوستیش\\بل بندگی [[قنبر]]ش از مقبلی بود
امروز هر دلی که تهی باشد از ولاش\\روز جزا ز نار سقر ممتلی بود
بر اتفاق مرشد و هادی اولیاست\\از نور اوست مقتبس آن کو ولی بود
شرطست در [[نماز جماعت]] [[امام جماعت|امام]] را\\کاو را از آن میان صفت افضلی بود
فاضل بجای ماندن و مفضول را امام\\کردن نه در طریقه حق مبطلی بود
هر کس که مؤمنست بفرمان مصطفی\\مولاش اگر عناد ندارد علی بود
گر فیض او مدد نکند خاطر مرا\\آخر مرا بگوی که این پر دلی بود
ممدوح از این قبیل که گفتم فضایلش\\گفتن مدیح غیر وی از جاهلی بود
تا زنده ماند ابن‌یمین کار افضلش\\در گلشن مدایح او بلبلی بود<ref>ابن‌یمین، دیوان اشعار، ص۴۴-۴۵.</ref>}}


==در اشعار حافظ==
==در اشعار حافظ==
{{اصلی|حافظ شیرازی}}
{{اصلی|حافظ شیرازی}}


{{شعر}}{{ب|مردی ز کننده در [[خیبر]] پرس|اسرار<ref>نسخه بدل: و اسرار.</ref> کرم ز خواجه [[قنبر]] پرس}}{{ب|گر طالب فیض حق شدستی [[حافظ شیرازی|حافظ]]<ref>نسخه بدل‌ها: گر طالب فیض حق بصدقی حافظ/ گر تشنه فیض رحمتی ای حافظ/ گر تشنه فیض حق بصدقی حافظ.</ref>|سرچشمه آن<ref>نسخه بدل: سرچشمه او.</ref> ز [[ساقی کوثر]] پرس<ref>دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، ۱۳۶۱، ص۷۴۳.</ref>}}{{پایان شعر}}
{{شعر جدید
---------
| متن = مردی ز کننده در [[خیبر]] پرس\\اسرار<ref>نسخه بدل: و اسرار.</ref> کرم ز خواجه [[قنبر]] پرس
{{شعر}}
گر طالب فیض حق شدستی [[حافظ شیرازی|حافظ]]<ref>نسخه بدل‌ها: گر طالب فیض حق بصدقی حافظ/ گر تشنه فیض رحمتی ای حافظ/ گر تشنه فیض حق بصدقی حافظ.</ref>\\سرچشمه آن<ref>نسخه بدل: سرچشمه او.</ref> ز [[ساقی کوثر]] پرس<ref>دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، ۱۳۶۱، ص۷۴۳.</ref>}}
{{ب|حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق|بدرقه رهت شود همت شحنه [[نجف]]<ref>دیوان حافظ، ۱۳۶۷، ص۳۲۵.</ref>}}
-------
{{پایان شعر}}
{{شعر جدید
----------
| متن =
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق\\بدرقه رهت شود همت شحنه [[نجف]]<ref>دیوان حافظ، ۱۳۶۷، ص۳۲۵.</ref>}}
-------
بر سنگ قبر حافظ غزلی نوشته شده است که آغازش «ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش» است.<ref>جابری انصاری اصفهانی،حسن، سفر شیراز، مجله ارمغان، دوره بیست و یکم، آبان و آذر ۱۳۱۹ - شماره ۸ و ۹.</ref> این غزل در برخی از دیوان‌های حافظ آمده است.<ref>مثلاً: دیوان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، نسخه قدسی، انتشارات اشراقی، ص۲۵۲.</ref> برخی این غزل را به حافظ نسبت داده‌اند و حتی آن را شاهدی تشیع حافظ دانسته‌اند.<ref>برای نمونه: لطیفه غیبی، مجله ارمغان، دوره هفتم، آذر و دی ۱۳۰۵ - شماره ۹ و ۱۰.</ref> اما پژوهش‌گرانی آن را رد کرده‌اند و دلیل این انتساب را تلاش برای شیعه‌نمایی حافظ دانسته اند.<ref>برای نمونه: جابری انصاری اصفهانی،حسن، سفر شیراز، مجله ارمغان، دوره بیست و یکم، آبان و آذر ۱۳۱۹ - شماره ۸ و ۹؛ سعیدی سیرجانی، این کجا و آن کجا، کیهان فرهنگی، دی ۱۳۶۷، ش ۵۸؛ذکاوتی قراگزلو،علی رضا، حافظ در میان هفتاد و دو ملت، تحقیقات اسلامی، پاییز و زمستان۱۳۶۶ - شماره ۵ و۶.</ref> در نسخه مصحح حسین پژمان اگرچه این غزل را ذکر می‌کند؛ اما در پاورقی مدعی است که در هیچ نسخه قدیمی نیامده است و سستی اشعار و مضمون آن، با فکر و زبان حافظ مباینت دارد.<ref>دیوان حافظ، تصحیح حسین پژمان، انتشارات کتابخانه بروخیم، ص۳۰۱، تهران، ۱۳۱۵.</ref>
بر سنگ قبر حافظ غزلی نوشته شده است که آغازش «ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش» است.<ref>جابری انصاری اصفهانی،حسن، سفر شیراز، مجله ارمغان، دوره بیست و یکم، آبان و آذر ۱۳۱۹ - شماره ۸ و ۹.</ref> این غزل در برخی از دیوان‌های حافظ آمده است.<ref>مثلاً: دیوان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، نسخه قدسی، انتشارات اشراقی، ص۲۵۲.</ref> برخی این غزل را به حافظ نسبت داده‌اند و حتی آن را شاهدی تشیع حافظ دانسته‌اند.<ref>برای نمونه: لطیفه غیبی، مجله ارمغان، دوره هفتم، آذر و دی ۱۳۰۵ - شماره ۹ و ۱۰.</ref> اما پژوهش‌گرانی آن را رد کرده‌اند و دلیل این انتساب را تلاش برای شیعه‌نمایی حافظ دانسته اند.<ref>برای نمونه: جابری انصاری اصفهانی،حسن، سفر شیراز، مجله ارمغان، دوره بیست و یکم، آبان و آذر ۱۳۱۹ - شماره ۸ و ۹؛ سعیدی سیرجانی، این کجا و آن کجا، کیهان فرهنگی، دی ۱۳۶۷، ش ۵۸؛ذکاوتی قراگزلو،علی رضا، حافظ در میان هفتاد و دو ملت، تحقیقات اسلامی، پاییز و زمستان۱۳۶۶ - شماره ۵ و۶.</ref> در نسخه مصحح حسین پژمان اگرچه این غزل را ذکر می‌کند؛ اما در پاورقی مدعی است که در هیچ نسخه قدیمی نیامده است و سستی اشعار و مضمون آن، با فکر و زبان حافظ مباینت دارد.<ref>دیوان حافظ، تصحیح حسین پژمان، انتشارات کتابخانه بروخیم، ص۳۰۱، تهران، ۱۳۱۵.</ref>
{{شعر}}
{{شعر جدید
{{ب|ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش| پیوسته در حمایت لطف اله باش...}}{{ب|آن را که دوستی علی نیست کافر است| گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش}}{{ب|امروز زنده ام به ولای تو یا علی|فردا به روح پاک امامان گواه باش....<ref>: دیوان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، نسخه قدسی، انتشارات اشراقی، ص۲۵۲؛دیوان حافظ، تصحیح حسین پژمان، انتشارات کتابخانه بروخیم، ص۳۰۱، تهران، ۱۳۱۵.</ref>}}
| متن =
{{پایان شعر}}
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش\\پیوسته در حمایت لطف اله باش...
آن را که دوستی علی نیست کافر است\\گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
امروز زنده ام به ولای تو یا علی\\فردا به روح پاک امامان گواه باش....<ref>: دیوان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، نسخه قدسی، انتشارات اشراقی، ص۲۵۲؛دیوان حافظ، تصحیح حسین پژمان، انتشارات کتابخانه بروخیم، ص۳۰۱، تهران، ۱۳۱۵.</ref>}}


==در اشعار شهریار==
==در اشعار شهریار==
{{اصلی|سید محمدحسین شهریار}}
{{شعر جدید
| عنوان = [[همای رحمت]]
| شاعر = [[سید محمدحسین شهریار]]
| متن =
[[امام علی علیه‌السلام|علی‌]] ‌ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را\\که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین\\به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند\\چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ‌ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ\\به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو‌ ای گدای مسکین در خانه علی زن\\که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی|قاتل من]]\\چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد [[امام حسین علیه‌السلام|پسری ابوالعجائب]]\\که عَلَم کند به عالَم [[شهدای کربلا]] را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان\\چو علی که می‌تواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت\\متحیرم چه نامم شه مُلک لافتی را
به دو چشم خون فشانم هله‌ ای نسیم رحمت\\که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت\\چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان\\که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم\\که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را:
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی\\به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب\\غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا<ref>دیوان شهریار(۱)، ص۹۸.</ref>}}


'''همای رحمت'''
{{شعر جدید
{{اصلی|همای رحمت}}
| عنوان = شب و علی
 
| متن =
{{شعر۲
علی آن [[شیر خدا]] شاه عرب\\الفتی داشته با این دل شب
|[[امام علی علیه‌السلام|علی‌]] ‌ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را|که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
شب ز اسرار علی آگاه است\\دل شب محرم سرّالله است
|دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین|به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
شب علی دید به نزدیکی دید\\گرچه او نیز به تاریکی دید
|به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند|چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
شب شنفته ست مناجات علی\\جوشش چشمه عشق ازلی
|مگر ‌ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ|به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
شاه را دیده به نوشینی خواب\\روی بر سینه دیوار خراب
|برو‌ ای گدای مسکین در خانه علی زن|که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
قلعه بانی که به قصر افلاک\\سر دهد ناله زندانی خاک
|بجز از علی که گوید به پسر که [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی|قاتل من]]|چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
اشکباری که چو شمع بیزار\\می فشاند زر و می‌گرید زار
|بجز از علی که آرد [[امام حسین علیه‌السلام|پسری ابوالعجائب]]|که عَلَم کند به عالَم [[شهدای کربلا]] را
دردمندی که چو لب بگشاید\\در و دیوار به زنهار آید
|چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان|چو علی که می‌تواند که بسر برد وفا را
کلماتی چو در آویزه گوش\\[[مسجد کوفه]] هنوزش مدهوش
|نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت|متحیرم چه نامم شه مُلک لافتی را
فجر تا سینه آفاق شکافت\\چشم بیدار علی خفته نیافت
|به دو چشم خون فشانم هله‌ ای نسیم رحمت|که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
روزه داری که به مهر اسحار\\بشکند نان جوین افطار
|به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت|چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
ناشناسی که به تاریکی شب\\می برد شام یتیمان عرب
|چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان|که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
پادشاهی که به شب برقع پوش\\می کشد بار گدایان بر دوش
|چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم|که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را:
تا نشد پردگی آن سرّ جلی\\نشد افشا که علی بود و علی
|«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی|به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
شاهبازی که به بال و پر راز\\می کند در ابدیت پرواز
|ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب|غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا<ref>دیوان شهریار(۱)، ص۹۸.</ref>}}
شهسواری که به برق شمشیر\\در دل شب بشکافد دل شیر
 
عشق بازی که هم آغوش خطر\\خفت در خوابگه پیغمبر
'''شب و علی'''
آن دم صبح قیامت تأثیر\\حلقه در شد از او دامنگیر
{{شعر}}{{ب|علی آن [[شیر خدا]] شاه عرب|الفتی داشته با این دل شب}}{{ب|شب ز اسرار علی آگاه است|دل شب محرم سرّالله است}}{{ب|شب علی دید به نزدیکی دید|گرچه او نیز به تاریکی دید}}{{ب|شب شنفته ست مناجات علی|جوشش چشمه عشق ازلی}}{{ب|شاه را دیده به نوشینی خواب|روی بر سینه دیوار خراب}}{{ب|قلعه بانی که به قصر افلاک|سر دهد ناله زندانی خاک}}{{ب|اشکباری که چو شمع بیزار|می فشاند زر و می‌گرید زار}}{{ب|دردمندی که چو لب بگشاید|در و دیوار به زنهار آید}}{{ب|کلماتی چو در آویزه گوش|[[مسجد کوفه]] هنوزش مدهوش}}{{ب|فجر تا سینه آفاق شکافت|چشم بیدار علی خفته نیافت}}{{ب|روزه داری که به مهر اسحار|بشکند نان جوین افطار}}{{ب|ناشناسی که به تاریکی شب|می برد شام یتیمان عرب}}{{ب|پادشاهی که به شب برقع پوش|می کشد بار گدایان بر دوش}}{{ب|تا نشد پردگی آن سرّ جلی|نشد افشا که علی بود و علی}}{{ب|شاهبازی که به بال و پر راز|می کند در ابدیت پرواز}}{{ب|شهسواری که به برق شمشیر|در دل شب بشکافد دل شیر}}{{ب|عشق بازی که هم آغوش خطر|خفت در خوابگه پیغمبر}}{{ب|آن دم صبح قیامت تأثیر|حلقه در شد از او دامنگیر}}{{ب|دست در دامن مولا زد در|که علی بگذر و از ما مگذر}}{{ب|شال شه وا شد و دامن به گرو|[[حضرت زینب سلام الله علیها|زینبش]] دست به دامن که مرو}}{{ب|شال می‌بست و ندایی مبهم|که کمربند [[شهادت]] محکم}}{{ب|پیشوایی که ز شوق دیدار|می کند [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی|قاتل خود]] را بیدار}}{{ب|ماه محراب عبودیت حق|سر به محراب عبادت منشق}}{{ب|می زند پس لب او کاسه شیر|می کند چشم اشارت به اسیر}}{{ب|چه اسیری که همان قاتل اوست|تو خدایی مگر‌ای دشمن دوست}}{{ب|در جهانی همه شور و همه شر|ها علی بشرٌ کیف بشر}}{{ب|کفن از گریۀ غسّال خجل|پیرهن از رخ وصّال خجل}}{{ب|شبروان مست ولای تو علی|جان عالم به فدای تو علی<ref>دیوان شهریار(۱)، ص۶۱۵-۶۱۶.</ref>}}{{پایان شعر}}
دست در دامن مولا زد در\\که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو\\[[حضرت زینب سلام الله علیها|زینبش]] دست به دامن که مرو
شال می‌بست و ندایی مبهم\\که کمربند [[شهادت]] محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار\\می کند [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی|قاتل خود]] را بیدار
ماه محراب عبودیت حق\\سر به محراب عبادت منشق
می زند پس لب او کاسه شیر\\می کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست\\تو خدایی مگر‌ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر\\ها علی بشرٌ کیف بشر
کفن از گریۀ غسّال خجل\\پیرهن از رخ وصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی\\جان عالم به فدای تو علی<ref>دیوان شهریار(۱)، ص۶۱۵-۶۱۶.</ref>}}


==در اشعار محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی)==
==در اشعار محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی)==
خط ۴۷۷: خط ۷۰۳:


در دیوان محمدحسین غروی اصفهانی، معروف به [[دیوان کمپانی]]، ترجیع‌بندی در ولادت [[امام علی علیه‌السلام|امام علی(ع)]] سروده شده، که چنین است:‌
در دیوان محمدحسین غروی اصفهانی، معروف به [[دیوان کمپانی]]، ترجیع‌بندی در ولادت [[امام علی علیه‌السلام|امام علی(ع)]] سروده شده، که چنین است:‌
{{شعر جدید
| متن =
گوهری را از صدف آورده طبعم در کنار\\یا که از خاک [[نجف]] تابنده درّی آبدار
برد از حد عدم تا قاب قوسین وجود\\رفرف طبع مرا یک غمزه زان [[دلدل]] سوار
شاهد بزم ولایت، شاه اقلیم شهود\\شمع ایوان هدایت، نیر گیتی مدار
صورت زیبای او یا طلعت «الله نور»\\سیرت والای او یا سرّ لم تمسسه نار
خط نیکویش، طراز مصحف کون و مکان\\خال دلجویش مدار گردش لیل و نهار
پرتوی از نور رویش، طور سینای کلیم\\بنده درگاه کویش، صد سلیمان اقتدار
مشرق صبح ازل، خورشید عشق لم یزل\\چرخ تا شام ابد در زیر حکمش برقرار
در برش پیر خرد چون کودکی دانش پژوه\\بر درش عقل مجرد همچو پیری خاکسار
شاهباز اوج او ادنی بهنگام عروج\\یکه تاز عرصه ایجاد دست کردگار
\\گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار
\\لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار<ref>دیوان کمپانی، ص۳۵-۳۶.</ref>}}


{{شعر}}{{ب|گوهری را از صدف آورده طبعم در کنار|یا که از خاک [[نجف]] تابنده درّی آبدار}}{{ب|برد از حد عدم تا قاب قوسین وجود|رفرف طبع مرا یک غمزه زان [[دلدل]] سوار}}{{ب|شاهد بزم ولایت، شاه اقلیم شهود|شمع ایوان هدایت، نیر گیتی مدار}}{{ب|صورت زیبای او یا طلعت «الله نور»|سیرت والای او یا سرّ لم تمسسه نار}}{{ب|خط نیکویش، طراز مصحف کون و مکان|خال دلجویش مدار گردش لیل و نهار}}{{ب|پرتوی از نور رویش، طور سینای کلیم|بنده درگاه کویش، صد سلیمان اقتدار}}{{ب|مشرق صبح ازل، خورشید عشق لم یزل|چرخ تا شام ابد در زیر حکمش برقرار}}{{ب|در برش پیر خرد چون کودکی دانش پژوه|بر درش عقل مجرد همچو پیری خاکسار}}{{ب|شاهباز اوج او ادنی بهنگام عروج|یکه تاز عرصه ایجاد دست کردگار}}{{پایان شعر}}{{وسط‌چین}}{{|گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار}}{{سخ}}{{|لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار<ref>دیوان کمپانی، ص۳۵-۳۶.</ref>}}{{پایان وسط‌چین}}
{{شعر جدید
{{شعر|}}{{ب|باز جان می‌پرورد ساز پیام آشنا|یا که از طور [[غری]] می‌آید آواز انا}}{{ب|می دمد صبح ازل از کوی عشق لم یزل|یا فروزان شمع روی شاهد بزم دنی}}{{ب|جلوه شمع طریقت چشمها را خیره کرد|یا سنا برق حقیقت می‌زند کوس فنا}}{{ب|کعبه را تاج شرف تا اوج او ادنی رسید|یافت چون از مولد میمون او اقصی المنی}}{{ب|قبله اهل یقین شد خطه بیت الحرام|روضه خلد برین شد ساحت خیف و منی}}{{ب|بیت معمور ار شود ویران ازین حسرت رواست|یا بیفتد گنبد دوار من اعلی البنا}}{{ب|از پی تعظیم خم شد گوئیا پشت فلک|فرش را عرش معلی گفت: تبریک و هنا}}{{ب|یا ولید البیت غوغای نصاری در مسیح|گرچه می‌زیبد تو را لکن تعالی ربنا}}{{ب|«مفتقر» گر می‌کند با یک زبان مدحتگری|می کند [[روح الامین]] با صد نوا مدح و ثنا}}{{پایان شعر}}{{وسط‌چین}}{{|گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار}}{{سخ}}{{|لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار<ref>دیوان کمپانی، ص۳۶.</ref>}}{{پایان وسط‌چین}}
| متن =
{{شعر|}}{{ب|[[کعبه]] چون گوی سبق از سینه سینا گرفت|پایه برتر از فراز گنبد مینا گرفت}}{{ب|خانه بی‌سالار و صاحب بود تا میلاد شاه|سر بکیوان زد چو رب البیت در وی جا گرفت}}{{ب|تا ز برج کعبه خورشید حقیقت جلوه کرد|چرخ چارم سوخت از حسرت دل از دنیا گرفت}}{{ب|خاک بطحا زین عنایت آنچنان شد سربلند|رونق عز و شرف از [[مسجد اقصی]] گرفت}}{{ب|کعبه شد تا مرکز طاوس گلزار ازل|تا ابد زاغ و زغن یکسر ره صحرا گرفت}}{{ب|خلوت حق شد زهر دیو و دد ناپاک، پاک|در پناه اسم اعظم منزل و مأوی گرفت}}{{ب|خیر مقدم‌ای همایون طالع برج شرف|ملک هستی زیب و فر زان طلعت غرا گرفت}}{{ب|نغمه دستان بپا شد در خور این داستان|شور جبرئیل امین در عالم بالا گرفت}}{{پایان شعر}}{{وسط‌چین}}{{|گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار}}{{سخ}}{{|لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار<ref>دیوان کمپانی، ص۳۷.</ref>}}{{پایان وسط‌چین}}
باز جان می‌پرورد ساز پیام آشنا\\یا که از طور [[غری]] می‌آید آواز انا
{{شعر|}}{{ب|گوهری شد از درون کعبه بیرون از صدف|کرد بیت الله را با آن شرف بیت الشرف}}{{ب|گوهری سنگین بها، رخشان شد از بیت الحرام|کز ثریا تا ثری را کرد کمتر از خَزَف}}{{ب|کعبه شد از مقدم او، قاف عنقاء قدم|شاهبازان طریقت در کنارش صف بصف}}{{ب|سینه سینا مگر از هیبتش شد چاک چاک|یا شنید از رأفتش موسی ندای لا تَخَف}}{{ب|زاشتیاقش، [[یوسف صدیق]] در زندان غم|در فراقش پیر کنعان نغمه ساز وا اسف}}{{ب|خلعت خلّت شد ارزانی بر اندام خلیل|کرد بنیاد حرم چون بهر آن نِعمَ الخَلَف}}{{ب|کعبه را شد همسری با تربت پاک غری|مبدأ اندر کعبه بود و منتهی اندر نجف}}{{ب|آسمان زد کوس شادی در محیط کان فکان|زهره ساز نغمه تبریک زد بی‌چنگ و دف}}{{ب|هر دو گیتی را بشادی کرد فردوس برین|نغمه روح الامین با یک جهان شوق و شعف}}{{پایان شعر}}{{وسط‌چین}}{{|گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار}}{{سخ}}{{|لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
می دمد صبح ازل از کوی عشق لم یزل\\یا فروزان شمع روی شاهد بزم دنی
 
جلوه شمع طریقت چشمها را خیره کرد\\یا سنا برق حقیقت می‌زند کوس فنا
{{شعر}}{{ب|باده بده ساقیا! ولی ز خُمِّ غدیر|چنگ بزن مطربا! ولی به یاد امیر}}
کعبه را تاج شرف تا اوج او ادنی رسید\\یافت چون از مولد میمون او اقصی المنی
 
قبله اهل یقین شد خطه بیت الحرام\\روضه خلد برین شد ساحت خیف و منی
{{ب|تو نیز ای چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر|دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر}}
بیت معمور ار شود ویران ازین حسرت رواست\\یا بیفتد گنبد دوار من اعلی البنا
<ref>دیوان کمپانی، ص۳۷-۳۸.</ref>}}{{پایان وسط‌چین}}
از پی تعظیم خم شد گوئیا پشت فلک\\فرش را عرش معلی گفت: تبریک و هنا
یا ولید البیت غوغای نصاری در مسیح\\گرچه می‌زیبد تو را لکن تعالی ربنا
«مفتقر» گر می‌کند با یک زبان مدحتگری\\می کند [[روح الامین]] با صد نوا مدح و ثنا
\\گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار
\\لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار<ref>دیوان کمپانی، ص۳۶.</ref>}}


{{شعر}}{{ب|باده بده ساقیا! ولی ز خُمِّ غدیر|چنگ بزن مطربا! ولی به یاد امیر}}
{{شعر جدید
| متن =
[[کعبه]] چون گوی سبق از سینه سینا گرفت\\پایه برتر از فراز گنبد مینا گرفت
خانه بی‌سالار و صاحب بود تا میلاد شاه\\سر بکیوان زد چو رب البیت در وی جا گرفت
تا ز برج کعبه خورشید حقیقت جلوه کرد\\چرخ چارم سوخت از حسرت دل از دنیا گرفت
خاک بطحا زین عنایت آنچنان شد سربلند\\رونق عز و شرف از [[مسجد اقصی]] گرفت
کعبه شد تا مرکز طاوس گلزار ازل\\تا ابد زاغ و زغن یکسر ره صحرا گرفت
خلوت حق شد زهر دیو و دد ناپاک، پاک\\در پناه اسم اعظم منزل و مأوی گرفت
خیر مقدم‌ای همایون طالع برج شرف\\ملک هستی زیب و فر زان طلعت غرا گرفت
نغمه دستان بپا شد در خور این داستان\\شور جبرئیل امین در عالم بالا گرفت
\\گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار
\\لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار<ref>دیوان کمپانی، ص۳۷.</ref>}}
{{شعر جدید
| متن =
گوهری شد از درون کعبه بیرون از صدف\\کرد بیت الله را با آن شرف بیت الشرف
گوهری سنگین بها، رخشان شد از بیت الحرام\\کز ثریا تا ثری را کرد کمتر از خَزَف
کعبه شد از مقدم او، قاف عنقاء قدم\\شاهبازان طریقت در کنارش صف بصف
سینه سینا مگر از هیبتش شد چاک چاک\\یا شنید از رأفتش موسی ندای لا تَخَف
زاشتیاقش، [[یوسف صدیق]] در زندان غم\\در فراقش پیر کنعان نغمه ساز وا اسف
خلعت خلّت شد ارزانی بر اندام خلیل\\کرد بنیاد حرم چون بهر آن نِعمَ الخَلَف
کعبه را شد همسری با تربت پاک غری\\مبدأ اندر کعبه بود و منتهی اندر نجف
آسمان زد کوس شادی در محیط کان فکان\\زهره ساز نغمه تبریک زد بی‌چنگ و دف
هر دو گیتی را بشادی کرد فردوس برین\\نغمه روح الامین با یک جهان شوق و شعف
\\گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار
\\لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار}}


{{ب|تو نیز ای چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر|دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر}}<ref>دیوان کمپانی
{{شعر جدید
</ref>
| متن =
باده بده ساقیا! ولی ز خُمِّ غدیر\\چنگ بزن مطربا! ولی به یاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر\\دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر<ref>دیوان کمپانی، ص۳۷-۳۸.</ref>}}
{{شعر جدید
| متن = باده بده ساقیا! ولی ز خُمِّ غدیر\\چنگ بزن مطربا! ولی به یاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر\\دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر<ref>دیوان کمپانی
</ref>}}


==در اشعار اقبال لاهوری==
==در اشعار اقبال لاهوری==
{{اصلی|اقبال لاهوری}}
{{شعر جدید
 
| عنوان = در شرح اسرار اسمای علی مرتضی
'''در شرح اسرار اسمای علی مرتضی'''
| شاعر = [[اقبال لاهوری]]
{{شعر}}{{ب|مسلم اول شه مردان [[علی]]|عشق را سرمایۀ ایمان علی}}{{ب|از ولای دودمانش زنده ام|در جهان مثل گهر تابنده ام}}{{ب|نرگسم وارفتۀ نظاره ام|در خیابانش چو بو آواره ام}}{{ب|زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست|می اگر ریزد ز تاک من ازوست}}{{ب|خاکم و از مهر او آئینه ام|می توان دیدن نوا در سینه ام}}{{ب|از رخ او فال [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|پیغمبر]] گرفت|ملت حق از شکوهش فر گرفت}}{{ب|قوت دین مبین فرموده اش|کائنات آئین پذیر از دوده اش}}{{ب|مرسل حق کرد نامش بوتراب|حق «یدالله» خواند در [[ام الکتاب]]}}{{ب|هر که دانای رموز زندگیست|سر اسمای علی داند که چیست}}{{ب|خاک تاریکی که نام او تن است|عقل از بیداد او در شیون است}}{{ب|فکر گردون رس زمین پیما ازو|چشم کور و گوش ناشنوا ازو}}{{ب|از هوس تیغ دو رو دارد بدست|رهروان را دل برین رهزن شکست}}{{ب|شیر حق این خاک را تسخیر کرد|این گل تاریک را اکسیر کرد}}{{ب|مرتضی کز تیغ او حق روشن است|بوتراب از فتح اقلیم تن است}}{{ب|مرد کشور گیر از کراری است|گوهرش را آبرو خودداری است}}{{ب|هر که در آفاق گردد بوتراب|باز گرداند ز مغرب آفتاب}}{{ب|هر که زین بر مرکب تن تنگ بست|چون نگین بر خاتم دولت نشست}}{{ب|زیر پاش اینجا شکوه [[خیبر]] است|دست او آنجا قسیم [[حوض کوثر|کوثر]] است}}{{ب|از خود آگاهی یداللهی کند|از یداللهی شهنشاهی کند}}{{ب|ذات او دروازۀ شهر علوم|زیر فرمانش [[حجاز]] و [[چین]] و [[روم]]}}{{ب|حکمران باید شدن بر خاک خویش|تا می‌روشن خوری از تاک خویش}}{{ب|خاک گشتن مذهب پروانگیست|خاک را أب<ref>اشاره به بوتراب که کنیه امیرالمؤمنین علی(ع) است.</ref> شو که این مردانگیست}}{{ب|سنگ شو‌ای همچو گل نازک بدن|تا شوی بنیاد دیوار چمن}}{{ب|از گل خود آدمی تعمیر کن|آدمی را عالمی تعمیر کن}}{{ب|گر بنا سازی نه دیوار و دری|خشت از خاک تو بندد دیگری}}{{ب|ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ|جام تو فریادی بیداد سنگ}}{{ب|ناله و فریاد و ماتم تا کجا؟|سینه کوبی های پی هم تا کجا؟}}{{ب|در عمل پوشیده مضمون حیات|لذت تخلیق قانون حیات}}{{ب|خیز و خلاق جهان تازه شو|شعله در بر کن خلیل آوازه شو}}{{ب|با جهان نامساعد ساختن|هست در میدان سپر انداختن}}{{ب|مرد خودداری که باشد پخته کار|با مزاج او بسازد روزگار}}{{ب|گر نه سازد با مزاج او جهان|می شود جنگ آزما با آسمان}}{{ب|بر کند بنیاد موجودات را|می دهد ترکیب نو ذرات را}}{{ب|گردش ایام را برهم زند|چرخ نیلی فام را برهم زند}}{{ب|می کند از قوت خود آشکار|روزگار نو که باشد سازگار}}{{ب|در جهان نتوان اگر مردانه زیست|همچو مردان جانسپردن زندگیست...<ref>اقبال لاهوری، اسرار خودی، در دیوان، ص۱۱۴-۱۱۶..</ref>}}{{پایان شعر}}
| متن =
مسلم اول شه مردان [[علی]]\\عشق را سرمایۀ ایمان علی
از ولای دودمانش زنده ام\\در جهان مثل گهر تابنده ام
نرگسم وارفتۀ نظاره ام\\در خیابانش چو بو آواره ام
زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست\\می اگر ریزد ز تاک من ازوست
خاکم و از مهر او آئینه ام\\می توان دیدن نوا در سینه ام
از رخ او فال [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|پیغمبر]] گرفت\\ملت حق از شکوهش فر گرفت
قوت دین مبین فرموده اش\\کائنات آئین پذیر از دوده اش
مرسل حق کرد نامش بوتراب\\حق «یدالله» خواند در [[ام الکتاب]]
هر که دانای رموز زندگیست\\سر اسمای علی داند که چیست
خاک تاریکی که نام او تن است\\عقل از بیداد او در شیون است
فکر گردون رس زمین پیما ازو\\چشم کور و گوش ناشنوا ازو
از هوس تیغ دو رو دارد بدست\\رهروان را دل برین رهزن شکست
شیر حق این خاک را تسخیر کرد\\این گل تاریک را اکسیر کرد
مرتضی کز تیغ او حق روشن است\\بوتراب از فتح اقلیم تن است
مرد کشور گیر از کراری است\\گوهرش را آبرو خودداری است
هر که در آفاق گردد بوتراب\\باز گرداند ز مغرب آفتاب
هر که زین بر مرکب تن تنگ بست\\چون نگین بر خاتم دولت نشست
زیر پاش اینجا شکوه [[خیبر]] است\\دست او آنجا قسیم [[حوض کوثر|کوثر]] است
از خود آگاهی یداللهی کند\\از یداللهی شهنشاهی کند
ذات او دروازۀ شهر علوم\\زیر فرمانش [[حجاز]] و [[چین]] و [[روم]]
حکمران باید شدن بر خاک خویش\\تا می‌روشن خوری از تاک خویش
خاک گشتن مذهب پروانگیست\\خاک را أب<ref>اشاره به بوتراب که کنیه امیرالمؤمنین علی(ع) است.</ref> شو که این مردانگیست
سنگ شو‌ای همچو گل نازک بدن\\تا شوی بنیاد دیوار چمن
از گل خود آدمی تعمیر کن\\آدمی را عالمی تعمیر کن
گر بنا سازی نه دیوار و دری\\خشت از خاک تو بندد دیگری
ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ\\جام تو فریادی بیداد سنگ
ناله و فریاد و ماتم تا کجا؟\\سینه کوبی های پی هم تا کجا؟
در عمل پوشیده مضمون حیات\\لذت تخلیق قانون حیات
خیز و خلاق جهان تازه شو\\شعله در بر کن خلیل آوازه شو
با جهان نامساعد ساختن\\هست در میدان سپر انداختن
مرد خودداری که باشد پخته کار\\با مزاج او بسازد روزگار
گر نه سازد با مزاج او جهان\\می شود جنگ آزما با آسمان
بر کند بنیاد موجودات را\\می دهد ترکیب نو ذرات را
گردش ایام را برهم زند\\چرخ نیلی فام را برهم زند
می کند از قوت خود آشکار\\روزگار نو که باشد سازگار
در جهان نتوان اگر مردانه زیست\\همچو مردان جانسپردن زندگیست...<ref>اقبال لاهوری، اسرار خودی، در دیوان، ص۱۱۴-۱۱۶..</ref>}}


== پانویس ==
== پانویس ==
Image-reviewer، abusefilter، Automoderated users، autopatrolled، ربات‌ها، botadmin، دیوان‌سالاران، checkuser، confirmed، electionadmin، eliminator، import، مدیران رابط کاربری، ipblock-exempt، Moderators، movedable، oversight، patroller، protected، مدیران اشتراک فشاری، reviewer، rollbacker، steward، پنهانگران، مدیران، templateeditor، translationadmin
۵٬۴۴۲

ویرایش