Image-reviewer، abusefilter، autopatrolled، botadmin، دیوانسالاران، eliminator، import، مدیران رابط کاربری، ipblock-exempt، movedable، oversight، patroller، reviewer، rollbacker، مدیران، translationadmin
۹٬۴۳۸
ویرایش
Seyedkarimi (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - '{{یادداشت|' به '{{یاد|') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
زهیر از هواداران [[عثمان]] به شمار میرفت. در [[سال ۶۰ قمری]]، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از [[حج]] به [[کوفه]]، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین(ع) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل [[دینوری]]، این ملاقات در منزلگاه [[زرود|زَرُود]] انجام گرفته است.<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۶.</ref> | زهیر از هواداران [[عثمان]] به شمار میرفت. در [[سال ۶۰ قمری]]، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از [[حج]] به [[کوفه]]، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین(ع) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل [[دینوری]]، این ملاقات در منزلگاه [[زرود|زَرُود]] انجام گرفته است.<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۶.</ref> | ||
امام حسین(ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دستها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. {{ | امام حسین(ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دستها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. {{یاد| فطرح كلّ إنسان منّا ما في يده حتّی كأنّ على رءوسنا الطير }}<ref>السماوي، الشيخ محمد، إبصار العين في أنصار الحسين عليه السلام، ج۱، ص۱۶۲.</ref> زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو<ref>بلاذری، انساب الاشراف ج۳، ص۱۶۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۹۸.</ref> به محضر امام حسین(ع) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه <ref>سیدبن طاووس ، لهوف </ref>که گزارش دقیقی هم از جزییاتش در تاریخ نیست ،{{یاد| در باره تحول زهیر دو مطلب در تاریخ ضبط شده نخست تجدید خاطرهی است که زهیر از خوشحالی برای پیروزی در جنگ بَلَنجَر درزمان عثمان کرده است وسخن سلمان باهلی یا سلمان فارسی به او که هنگام جنگ دررکاب سید جوانان آل محمد(ع) شادی شما بیشتر خواهد بود. السماوي، الشيخ محمد، إبصار العين في أنصارالحسين عليه السلام، ج۱، ص۱۶۲.مطلب دوم، سخن زهیر به یکی از دشمنان است که وقتی به او گفت تو از شیعیان خاندان پیامبر نبودی زهیر در پاسخ گفت:..من در اره حسین را دیدار کردم ورسول خدا رابه یا دآوردم وآن مکانت(جایگاه و موقعیت) را که حسین نزد رسول خدا(ص) داشت دانستم و رأی من براین شد که او را یاری کنم. شعرانی، ابوالحسن، دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ۱۳۷۴ق، ص۱۱۴}} شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا [[خیمه]] و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین(ع) منتقل کنند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۷-۱۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۹۸؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۴۵۲-۴۵۳.</ref> | ||
زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.»<ref>تاریخ الطبری، ج۴،، ص۳۹۶ و شیخ مفید، الارشاد، ص۷۲ - ۷۳ و فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج ۲، ص۱۷۸ و ابن نما؛ مثیر الاحزان، صص ۴۶ - ۴۷.</ref> | زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.»<ref>تاریخ الطبری، ج۴،، ص۳۹۶ و شیخ مفید، الارشاد، ص۷۲ - ۷۳ و فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج ۲، ص۱۷۸ و ابن نما؛ مثیر الاحزان، صص ۴۶ - ۴۷.</ref> | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۰: | ||
[[شمر بن ذی الجوشن]] به سوی او تیراندازی کرد و گفت: «ساکت شو خدا، ساکتت کند پرگوییهایت ما را خسته کرد.» | [[شمر بن ذی الجوشن]] به سوی او تیراندازی کرد و گفت: «ساکت شو خدا، ساکتت کند پرگوییهایت ما را خسته کرد.» | ||
زهیر گفت: «ای پسر کسی که ایستاده ادرار میکرد!{{ | زهیر گفت: «ای پسر کسی که ایستاده ادرار میکرد!{{یاد| در متن عربی عبارت یابن البوّال علی عقبیه آمده که احتمالا این نوع دشنام در فرهنگ عرب آن عصر نشانه بی فرهنگی و پستی خاندان بوده است. مرحوم [[ابوالحسن شعرانی]] در پاورقی [[دمع السجوم]] ترجمه نفس المهموم، چاپ علمیه اسلامیه، ص۱۲۴، ۱۳۷۴ق ،جمله یابن البوال علی عقبه را کنایه از اعرابی (بیابان نشین و بی فرهنگ بودن)می داندو علتتش را این دانسته که صحرا نشینان پاشنه پاهایشان می شکافت و بول کردن برآن را علاجش میدانستند. }} با تو حرف نمیزنم. تو حیوانی(چهار پای زبان بسته) <ref>شعرانی، دمع السجوم، ۱۳۷۴ق، ص۱۲۴.</ref> بیش نیستی. به خدا سوگند، گمان نمیکنم دو [[آیه]] از [[قرآن]] را درست بدانی! بدان که در [[قیامت]] به ننگ و کیفری دردناک گرفتار خواهی آمد.» | ||
شمر گفت: «خداوند هم اینک تو و اربابت را خواهد کشت.» | شمر گفت: «خداوند هم اینک تو و اربابت را خواهد کشت.» |
ویرایش