کاربر ناشناس
حسن مصطفوی: تفاوت میان نسخهها
جز
اضافه کردن الگوی مدرک
imported>Hasaninasab جز (+ رده:مقالههای بدون اولویت (هاتکت)) |
imported>Hasaninasab جز (اضافه کردن الگوی مدرک) |
||
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
=== ماجرای دیدار با سید علی قاضی === | === ماجرای دیدار با سید علی قاضی === | ||
[[حسنعلی نجابت|آیت الله نجابت]] از شیخ حسن مصطفوی نقل کرده که ایشان میگفت: | [[حسنعلی نجابت|آیت الله نجابت]] از شیخ حسن مصطفوی نقل کرده که ایشان میگفت: | ||
:::«یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای [[سید علی قاضی طباطبایی|قاضی]] را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم ، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل میترسیدم به محضر آقای قاضی بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله سلطانی به حرم رفت و آمد میکردند میدیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی میترسم. در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود . من شیفته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر [[ملا فتحعلی سلطان آبادی]] نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من آمد و گفت: آن سید میفرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریرهات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا میترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم.» | :::«یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای [[سید علی قاضی طباطبایی|قاضی]] را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم ، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل میترسیدم به محضر آقای قاضی بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله سلطانی به حرم رفت و آمد میکردند میدیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی میترسم. در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود . من شیفته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر [[ملا فتحعلی سلطان آبادی]] نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من آمد و گفت: آن سید میفرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریرهات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا میترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم.»{{مدرک}} | ||
== تألیفات == | == تألیفات == |