Automoderated users، confirmed، مدیران، templateeditor
۴٬۳۰۵
ویرایش
Mkhaghanif (بحث | مشارکتها) جز (حدیث درباره پیشگویی نیست خودش پیشگویی است) |
Mkhaghanif (بحث | مشارکتها) جز (←متن و ترجمه حدیث) |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
==متن و ترجمه حدیث== | ==متن و ترجمه حدیث== | ||
[[شیخ مفید]] در کتاب الارشاد چند روایت با مضمون پیشگویی واقعه کربلا نقل کرده است<ref>شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۱۲۹-۱۳۱.</ref> که مفصلترین آن روایتی است که از امسلمه آورده است: | |||
{{گفت و گو | {{گفت و گو | ||
| عرض = ۶۷ | | عرض = ۶۷ | ||
خط ۳۴: | خط ۳۵: | ||
| تورفتگی = ۰ | | تورفتگی = ۰ | ||
| تراز = وسط | | تراز = وسط | ||
| عنوان = |وَ رُوِيَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهَا أَنَّهَا قَالَتْ: خَرَجَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَيْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِيلاً ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَ يَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا لِي أَرَاكَ شُعْثاً مُغْبَرّاً فَقَالَ أُسْرِيَ بِي فِي هَذَا اَلْوَقْتِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ اَلْعِرَاقِ يُقَالُ لَهُ كَرْبَلاَءُ فَأُرِيتُ فِيهِ مَصْرَعَ اَلْحُسَيْنِ اِبْنِي وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِي وَ أَهْلِ بَيْتِي فَلَمْ أَزَلْ أَلْقِطُ دِمَاءَهُمْ فَهَا هِيَ فِي يَدِي وَ بَسَطَهَا إِلَيَّ فَقَالَ خُذِيهَا وَ اِحْتَفِظِي بِهَا فَأَخَذْتُهَا فَإِذَا هِيَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِي قَارُورَةٍ وَ سَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ اِحْتَفَظْتُ بِهِ فَلَمَّا خَرَجَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ منْ مَكَّةَ مُتَوَجِّهاً نَحْوَ اَلْعِرَاقِ كُنْتُ أُخْرِجُ تِلْكَ اَلْقَارُورَةَ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَيْهَا ثُمَّ أَبْكِي لِمُصَابِهِ فَلَمَّا كَانَ فِي اَلْيَوْمِ اَلْعَاشِرِ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ وَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي قُتِلَ فِيهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَخْرَجْتُهَا فِي أَوَّلِ اَلنَّهَارِ وَ هِيَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَيْهَا آخِرَ اَلنَّهَارِ فَإِذَا هِيَ دَمٌ عَبِيطٌ فَصِحْتُ فِي بَيْتِي وَ بَكَيْتُ وَ كَظَمْتُ غَيْظِي مَخَافَةَ أَنْ يَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِينَةِ فَيُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ حَتَّى جَاءَ اَلنَّاعِي يَنْعَاهُ فَحَقَّقَ مَا رَأَيْتُ .<ref>شیخ مفید، الارشاد، | | عنوان = |وَ رُوِيَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهَا أَنَّهَا قَالَتْ: خَرَجَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَيْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِيلاً ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَ يَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا لِي أَرَاكَ شُعْثاً مُغْبَرّاً فَقَالَ أُسْرِيَ بِي فِي هَذَا اَلْوَقْتِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ اَلْعِرَاقِ يُقَالُ لَهُ كَرْبَلاَءُ فَأُرِيتُ فِيهِ مَصْرَعَ اَلْحُسَيْنِ اِبْنِي وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِي وَ أَهْلِ بَيْتِي فَلَمْ أَزَلْ أَلْقِطُ دِمَاءَهُمْ فَهَا هِيَ فِي يَدِي وَ بَسَطَهَا إِلَيَّ فَقَالَ خُذِيهَا وَ اِحْتَفِظِي بِهَا فَأَخَذْتُهَا فَإِذَا هِيَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِي قَارُورَةٍ وَ سَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ اِحْتَفَظْتُ بِهِ فَلَمَّا خَرَجَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ منْ مَكَّةَ مُتَوَجِّهاً نَحْوَ اَلْعِرَاقِ كُنْتُ أُخْرِجُ تِلْكَ اَلْقَارُورَةَ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَيْهَا ثُمَّ أَبْكِي لِمُصَابِهِ فَلَمَّا كَانَ فِي اَلْيَوْمِ اَلْعَاشِرِ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ وَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي قُتِلَ فِيهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَخْرَجْتُهَا فِي أَوَّلِ اَلنَّهَارِ وَ هِيَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَيْهَا آخِرَ اَلنَّهَارِ فَإِذَا هِيَ دَمٌ عَبِيطٌ فَصِحْتُ فِي بَيْتِي وَ بَكَيْتُ وَ كَظَمْتُ غَيْظِي مَخَافَةَ أَنْ يَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِينَةِ فَيُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ حَتَّى جَاءَ اَلنَّاعِي يَنْعَاهُ فَحَقَّقَ مَا رَأَيْتُ .<ref>شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۱۳۰.</ref> | ||
| |و بسند ديگر از ام سلمه رضى اللّٰه عنها روايت كند كه گفت:شبى رسول خدا(ص) از پيش ما بيرون رفت و مدتى دراز ناپديد شد سپس بازگشت و سر و رويش گردآلود بود و دستش نيز بسته بود، من عرض كردم: اى رسول خدا(ص) چيست كه من شما را گردآلود مىبينم؟فرمود: مرا در اين ساعت به جائى از سرزمين عراق بردند كه نامش كربلا بود و در آن سرزمين جاى كشته شدن پسرم حسين و گروهى از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند و من پيوسته خون ايشان را از آنجا برمیگرفتم و آن اكنون در دست من است و دست خود را براى من باز كرده فرمود: آن را بگير و نگهدارى كن، پس من آن را گرفتم ديدم مانند خاك سرخ بود، پس در شيشۀ نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى میكردم، تا آنگاه كه حسين(ع) از مكه به سمت عراق رهسپار شد، من در هر روز و شب آن شيشه را بيرون مىآوردم و بو ميكردم و بدان مىنگريستم و بر مصيبتهاى آن جناب ميگريستم،و چون روز دهم محرم شد همان روزى كه حسين در آن روز كشته شد،در اول روز كه آن را بيرون آوردم ديدم بحال خود است،دوباره آخر آن روز آن را آوردم ديدم خون تازه شده،من به تنهائى در خانه خود شروع بزارى شده گريستم،و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنكه مبادا دشمنان ايشان در مدينه بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند،و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر مرگ آن حضرت بمدينه رسيد و آنچه ديده بودم بحقيقت پيوست. | | |و بسند ديگر از ام سلمه رضى اللّٰه عنها روايت كند كه گفت:شبى رسول خدا(ص) از پيش ما بيرون رفت و مدتى دراز ناپديد شد سپس بازگشت و سر و رويش گردآلود بود و دستش نيز بسته بود، من عرض كردم: اى رسول خدا(ص) چيست كه من شما را گردآلود مىبينم؟فرمود: مرا در اين ساعت به جائى از سرزمين عراق بردند كه نامش كربلا بود و در آن سرزمين جاى كشته شدن پسرم حسين و گروهى از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند و من پيوسته خون ايشان را از آنجا برمیگرفتم و آن اكنون در دست من است و دست خود را براى من باز كرده فرمود: آن را بگير و نگهدارى كن، پس من آن را گرفتم ديدم مانند خاك سرخ بود، پس در شيشۀ نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى میكردم، تا آنگاه كه حسين(ع) از مكه به سمت عراق رهسپار شد، من در هر روز و شب آن شيشه را بيرون مىآوردم و بو ميكردم و بدان مىنگريستم و بر مصيبتهاى آن جناب ميگريستم،و چون روز دهم محرم شد همان روزى كه حسين در آن روز كشته شد،در اول روز كه آن را بيرون آوردم ديدم بحال خود است،دوباره آخر آن روز آن را آوردم ديدم خون تازه شده،من به تنهائى در خانه خود شروع بزارى شده گريستم،و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنكه مبادا دشمنان ايشان در مدينه بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند،و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر مرگ آن حضرت بمدينه رسيد و آنچه ديده بودم بحقيقت پيوست. | ||
| | | | ||
}} | }} | ||
==در منابع اهل سنت== | ==در منابع اهل سنت== | ||