پرش به محتوا

عابس بن ابی شبیب شاکری: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۷۵: خط ۷۵:
سپس گفت: «السّلام علیک با ابا عبدالله(ع) اشهد انّی علی هداک و هدی ابیک؛ سلام بر تو‌ای ابا عبدالله(ع)، من گواهی می‌دهم که بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدایت می‌یابم»، پس از کسب اجازه از امام(ع) راهی میدان جنگ گردید.<ref>الطبری، پیشین، ص۴۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۵</ref>
سپس گفت: «السّلام علیک با ابا عبدالله(ع) اشهد انّی علی هداک و هدی ابیک؛ سلام بر تو‌ای ابا عبدالله(ع)، من گواهی می‌دهم که بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدایت می‌یابم»، پس از کسب اجازه از امام(ع) راهی میدان جنگ گردید.<ref>الطبری، پیشین، ص۴۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۵</ref>


[[ربیع بن تمیم همدانی]]-که یکی از حاضرین در صحنه کربلا و از اعوان و انصار [[عمربن سعد]] بود- می‌گوید: «چون دیدم عابس به سوی میدان می‌آید او را شناختم؛ من نبرد او را در جنگ ها دیده بودم و می‌دانستم که او از شجاع‌ترین مردم است؛ پس به سپاه عمربن سعد گفتم: «این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود؛» پس عابس مکرر فریاد می‌زد و مبارز می‌طلبید و کسی جرأت نمی‌کرد به میدان او برود.
[[ربیع بن تمیم همدانی]]-که یکی از حاضرین در صحنه کربلا و از اعوان و انصار [[عمربن سعد]] بود- می‌گوید: «چون دیدم عابس به سوی میدان می‌آید او را شناختم؛ من نبرد او را در جنگ ها دیده بودم و می‌دانستم که او از شجاع‌ترین مردم است؛ پس به سپاه عمربن سعد گفتم: «این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود؛» پس عابس مکرر فریاد می‌زد و مبارز می‌طلبید و کسی جرأت نمی‌کرد به میدان او برود.به فرمان عمربن سعد او را سنگباران کردند.
 
در این هنگام عابس زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت، و به سپاه کوفه حمله کرده و آرایش سپاه [[عمر بن سعد|ابن سعد]] را به هم ریخت. <ref>خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ۱۴۲۳ق،  ج۲، ص۲۷.  
هنگامی که عابس دید هیچ فردی برای مبارزه با وی جلو نمی‌آید، زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت، و به سپاه کوفه حمله کرده و آرایش سپاه [[عمر بن سعد|ابن سعد]] را به هم ریخت.
</ref>
به فرمان عمربن سعد او را سنگباران کردند.
 
ربیع بن تمیم می‌گوید: “به خدا سوگند او را دیدم که بیش از دویست نفر را تار و مار کرد؛ سرانجام با محاصره به او را شهادت رسانده و سر از بدنش جدا ساختند. و من شاهد بودم که سر عابس بن شبیب در دست مردانی دست به دست می‌شد و هر یک از آنان با هم منازعه می‌کردند تا کشتن او را به خود منسوب کنند. تا این که عمربن سعد گفت: «با هم ستیز نکنید، سوگند به خدا قسم یک نفر نمی‌توانست این مرد را کشته باشد.»<ref>طبری، پیشین، ج۵، ص۴۴۴ یا ج۴، ص۳۳۸؛ خوارزمی، پیشین، ج۲، ص۲۲-۲۳؛ ابن کثیر، پیشین، ص۱۸۵؛ ابصارالعین، ص۱۲۷؛ الکامل ج۴، ص۷۳؛ انساب الاشراف ج۳، ص۱۹۷؛ مثیر الاحزان، ص۴۹</ref>
ربیع بن تمیم می‌گوید: “به خدا سوگند او را دیدم که بیش از دویست نفر را تار و مار کرد؛ سرانجام با محاصره به او را شهادت رسانده و سر از بدنش جدا ساختند. و من شاهد بودم که سر عابس بن شبیب در دست مردانی دست به دست می‌شد و هر یک از آنان با هم منازعه می‌کردند تا کشتن او را به خود منسوب کنند. تا این که عمربن سعد گفت: «با هم ستیز نکنید، سوگند به خدا قسم یک نفر نمی‌توانست این مرد را کشته باشد.»<ref>طبری، پیشین، ج۵، ص۴۴۴ یا ج۴، ص۳۳۸؛ خوارزمی، پیشین، ج۲، ص۲۲-۲۳؛ ابن کثیر، پیشین، ص۱۸۵؛ ابصارالعین، ص۱۲۷؛ الکامل ج۴، ص۷۳؛ انساب الاشراف ج۳، ص۱۹۷؛ مثیر الاحزان، ص۴۹</ref>


۱۷٬۴۹۳

ویرایش