پرش به محتوا

واقعه سقیفه بنی‌ساعده: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۲۵: خط ۲۵:
به گزارش منابع تاریخی، عمر بن خطاب درباره این لحظات گفته است: «در این لحظه سروصدا و همهمه حاضران از هر طرف برخاست و سخنان نامفهوم از هر گوشه شنیده می‌شد، تا آنجا که ترسیدم اختلاف، موجب از هم گسیختگی شیرازه کار ما بشود. این بود که به ابوبکر گفتم: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم؛ اما پیش از آن‌که دست عمر در دست ابوبکر قرار بگیرد، [[بشیر بن سعد خزرجی|بشیر بن سعد خزرجی]] از رقبای سعد بن عباده، پیش‌دستی کرده و دست به دست ابوبکر زد و با او بیعت کرد.<ref>طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق ج۳، ص۲۰۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ،‌ دار صادر، ج۲، ص۳۲۷.</ref>
به گزارش منابع تاریخی، عمر بن خطاب درباره این لحظات گفته است: «در این لحظه سروصدا و همهمه حاضران از هر طرف برخاست و سخنان نامفهوم از هر گوشه شنیده می‌شد، تا آنجا که ترسیدم اختلاف، موجب از هم گسیختگی شیرازه کار ما بشود. این بود که به ابوبکر گفتم: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم؛ اما پیش از آن‌که دست عمر در دست ابوبکر قرار بگیرد، [[بشیر بن سعد خزرجی|بشیر بن سعد خزرجی]] از رقبای سعد بن عباده، پیش‌دستی کرده و دست به دست ابوبکر زد و با او بیعت کرد.<ref>طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق ج۳، ص۲۰۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ،‌ دار صادر، ج۲، ص۳۲۷.</ref>
   
   
پس از این اتفاق، هجوم حاضران در سقیفه برای بیعت با ابوبکر آغاز می‌شود تا جایی که از شتاب افراد این احتمال وجود داشته است که سعد بن عبادۀ بیمار، زیر دست و پای آن‌ها لگدمال شود. این جریان موجب درگیری تندی بین عمر، سعد و قیس فرزند سعد می‎شود که این برخوردها با دخالت ابوبکر به پایان می‎رسد.<ref>ابن‌قتیبه، الإمامة و السیاسة، ۱۴۱۰ ق، ج۱، ص۲۷.</ref>{{یادداشت|یکی از بستگان سعد بن عباده فریاد زده و جمعیت را از خطری که سعد را تهدید می‌کرد، آگاه می‎کند. عمر، در پاسخ می‎گوید: بکشیدش که خدایش بکشد! سپس بالای سر سعد رفته و می‎گوید: می‌خواستم چنان لگدمالت کنم که عضوی از اندامت سالم نماند.
پس از این اتفاق، هجوم حاضران در سقیفه برای بیعت با ابوبکر آغاز می‌شود تا جایی که از شتاب افراد این احتمال وجود داشته است که سعد بن عبادۀ بیمار، زیر دست و پای آن‌ها لگدمال شود. این جریان موجب درگیری تندی بین عمر، سعد و قیس فرزند سعد می‎شود که این برخوردها با دخالت ابوبکر به پایان می‎رسد.<ref>ابن‌قتیبه، الإمامة و السیاسة، ۱۴۱۰ ق، ج۱، ص۲۷.</ref>{{یادداشت|یکی از بستگان سعد بن عباده فریاد زده و جمعیت را از خطری که سعد را تهدید می‌کرد، آگاه می‎کند. عمر، در پاسخ می‌‎گوید: بکشیدش که خدایش بکشد! سپس بالای سر سعد رفته و می‎گوید: می‌خواستم چنان لگدمالت کنم که عضوی از اندامت سالم نماند.


[[قیس بن سعد بن عبادة|قیس]]، فرزند سعد، نیز برخاسته ریش عمر را به چنگ گرفته، می‎گوید: به خدا قسم اگر تار مویی از سر او کم کنی، با یک دندان سالم برنمی‌گردی! سعد نیز خطاب به عمر فریاد می‌زند: به خدا سوگند،اگر بیمار نبودم و آن‌قدر توانایی داشتم که از جای برخیزم، در گذرگاه‌ها و کوچه‌های مدینه چنان غرّشی از من می‌شنیدی که خود و یارانت،از ترس، در بیغوله‌ها پنهان می‌شدید؛ و در آن حال، به خدا سوگند تو را نزد کسانی می‌فرستادم که تا همین دیروز زیردست و فرمانبردارشان بودی نه آقا و بالاسرشان.(ابن‌قتیبه، الإمامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۲۷.)}}
[[قیس بن سعد بن عبادة|قیس]]، فرزند سعد، نیز برخاسته ریش عمر را به چنگ گرفته، می‎گوید: به خدا قسم اگر تار مویی از سر او کم کنی، با یک دندان سالم برنمی‌گردی! سعد نیز خطاب به عمر فریاد می‌زند: به خدا سوگند،اگر بیمار نبودم و آن‌قدر توانایی داشتم که از جای برخیزم، در گذرگاه‌ها و کوچه‌های مدینه چنان غرّشی از من می‌شنیدی که خود و یارانت،از ترس، در بیغوله‌ها پنهان می‌شدید؛ و در آن حال، به خدا سوگند تو را نزد کسانی می‌فرستادم که تا همین دیروز زیردست و فرمانبردارشان بودی نه آقا و بالاسرشان.(ابن‌قتیبه، الإمامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۲۷.)}}
۱۷٬۶۸۸

ویرایش