پرش به محتوا

مناظره امام رضا با سلیمان مروزی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
بدون خلاصۀ ویرایش
imported>Fouladi
بدون خلاصۀ ویرایش
imported>Fouladi
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
از [[حسن بن محمّد نوفلى]] نقل شده كه گفت: [[سليمان مروزىّ]] متكلّم خراسان بر [[مأمون]] وارد شد، و مأمون ضمن احترام بسيار؛ هدايايى نيز به او داده و گفت: پسر عمويم [[علىّ بن موسى الرّضا]] از [[حجاز]] نزد من آمده و [[علم كلام]] و أهل آن را دوست دارد، لذا مانعى ندارد كه [[روز ترويه]] براى مناظرۀ با او نزد ما بيايى.
از [[حسن بن محمّد نوفلى]] نقل شده كه گفت: [[سليمان مروزىّ]] [[متكلّم]] [[خراسان]] بر [[مأمون]] وارد شد، و مأمون ضمن احترام بسيار؛ هدايايى نيز به او داده و گفت: پسر عمويم [[علىّ بن موسى الرّضا]] از [[حجاز]] نزد من آمده و [[علم كلام]] و أهل آن را دوست دارد، لذا مانعى ندارد كه [[روز ترويه]] براى مناظرۀ با او نزد ما بيايى.


سليمان گفت: اى أمير المؤمنين، دوست ندارم در مجلس شما، و در حضور [[بنى هاشم]] از چنين كسى سؤالاتى كنم، چرا كه در مقابل ديگران در بحث با من شكست مى‌خورد، و نيز صحيح نيست كه با او زياد بحث و جدل كنم.
سليمان گفت: اى أمير المؤمنين، دوست ندارم در مجلس شما، و در حضور [[بنى هاشم]] از چنين كسى سؤالاتى كنم، چرا كه در مقابل ديگران در بحث با من شكست مى‌خورد، و نيز صحيح نيست كه با او زياد بحث و جدل كنم.
خط ۹: خط ۹:
مأمون نيز كسى را نزد حضرت فرستاده و گفت: شخصى از أهل [[مرو]] كه در مباحث كلامى در خراسان تك و بى‌بديل است نزد ما آمده، اگر مانعى ندارد نزد ما بيائيد.
مأمون نيز كسى را نزد حضرت فرستاده و گفت: شخصى از أهل [[مرو]] كه در مباحث كلامى در خراسان تك و بى‌بديل است نزد ما آمده، اگر مانعى ندارد نزد ما بيائيد.


آن حضرت نيز براى [[وضو]] برخاسته و به مجلس مأمون حاضر شد، و ميان او و سليمان كلامى در [[بداء]]<ref> علاّمۀ شعرانىّ رحمه اللّٰه در زير نويس شرح كافى ملاّ صالح مازندرانىّ گويد: «بداء» به معنى از عزم برگشتن و يا پشيمان شدن از كارى كه قصد انجام آن را داشته است مى‌باشد، و بايد دانست كه نسبت دادن آن بر خداوند روا نيست، چون ذات بارى تعالى را محلّ حوادث دانستن است، و اين خود نوعى كفر است، و بدين معنى همۀ بزرگان شيعه منع كرده‌اند و آن را جايز نمى‌دانند، زيرا اين از خصائص ممكنات است نه واجب الوجود، و ممكن نيست بگوييم خداوند تصميم بر كارى گرفته بوده و بعد صرف نظر كرده و تقدير خود را تغيير داده است، مثلاً عزم بر فلان كار را داشت و بعد سببى پيدا شده و از آن عزم برگشته است، و بدائى كه شيعه بدان قائل است اين چنين چيزى نيست، و بزرگان عالم تشيّع همه تصريح به بطلان چنين كلامى كرده‌اند، از جملۀ ايشان شيخ طوسى رحمه اللّٰه در عدّة الاصول و تفسير تبيان، و استادش سيّد مرتضى در «الذّريعة إلى اصول الشّريعة» ، و علاّمۀ حلّى در نهاية الاصول در مقصد هشتم فصل أوّل بحث چهارم گفته است: «نسخ بر خداوند جايز است، زيرا كه حكم او تابع مصالح است» -تا آنجا كه گويد: «و بداء بر خداوند جايز نيست زيرا دلالت بر جهل يا قبيح مى‌كند و آن دو در حقّ خداوند متعال از محالات است» ، و نظير آن در تفسير مجمع البيان و تفسير أبو الفتوح رازى در چندين مورد ذكر شده كه از جملۀ آنها در مجلّد أوّل أبو الفتوح (سيزده جزئى) ، ص  ۴  و  ٢٨۶ . و اينكه پاره‌اى گفته‌اند: مراد از «بداء» آنست كه خداوند حكمى كرده و مى‌دانسته كه در صورت پيدايش سببى آن را تغيير خواهد داد، اين معنى با نسخ سازگار است نه با «بداء» و نيز اينكه گفته‌اند: «دو حكم در بارۀ يك موضوع با دو شرط مختلف جايز است، و تناقض ندارد، مثلاً خداوند حكم كرده كه عمر شخصى كوتاه باشد، و اگر صدقه داد، يا صلۀ رحم كرد عمرش طولانى باشد، اين اشكالى ندارد» اين درست نيست، زيرا اراده و مشيّت و تقدير و قضاء جايى بكار مى‌رود كه شرطش حاصل مى‌شود، نه در آنجا كه خداوند مى‌داند كه آن نخواهد شد، و آنچه در اخبار آمده كه «بدا للّٰه كذا» معنيش اين نيست كه رأى خداوند تغيير كرد و از مشيّت و يا تقديرش برگشت، بلكه مانند غضب و رضا و اسف كه بخدا نسبت مى‌دهيم است، مثل آيۀ: « فَلَمّٰا آسَفُونٰا اِنْتَقَمْنٰا » و آيۀ: « نَسُوا اَللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ » ، و آيۀ: « كَذٰلِكَ اَلْيَوْمَ تُنْسىٰ » ، و امثال اين آيات كه معنى آن معامله كردن خدا است با آنان معاملۀ ناراضى و معاملۀ كسى كه فراموششان كرده، يا معاملۀ اندوهگين، يا معاملۀ پشيمان، نه آنكه العياذ باللّٰه خداوند در واقع اين صفات را پيدا كرده باشد، مثل «وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنٰا» كه نتيجه دادن مكر آنها است نه فعل مكر كه نسبتش بر خداوند قبيح است، و علاّمۀ مجلسى رحمه اللّٰه نيز لفظ «بداء» را چون در روايات آمده است تأدّباً حفظ كرده ولى معنى را بنظير آنچه تحرير شد تأويل مى‌نمايد-پايان كلام علاّمۀ شعرانىّ رحمه اللّٰه. طبرسی، ج 2، ١٣٨١ ، صص 382.</ref> به معنى ظهور؛ جارى شد، براى تغيّر و عوض شدن مصلحت، و آن حضرت در صحّت آن به آيات بسيارى از [[قرآن]] استشهاد نمود، مانند آيۀ: «خداست كه آفرينش آفريدگان را آغاز مى‌كند، سپس بار ديگر آن را باز مى‌گرداند» روم/11، و آيۀ: «در آفرينش هر چه خواهد مى‌افزايد» فاطر/1٢ ، و آيۀ: «خداى آنچه را خواهد از ميان ببرد و يا استوار بدارد» رعد/39و آيۀ: «و به هيچ كسى زندگانى دراز داده نشود.و از عمر هيچ كس كاسته نگردد-فاطر/ ١١ » ، و آيۀ مباركۀ: «و گروهى ديگر واپس داشتگانند براى فرمان خدا-توبه/ ١٠۶ » ، و امثال آنها.
آن حضرت نيز براى [[وضو]] برخاسته و به مجلس مأمون حاضر شد، و ميان او و سليمان كلامى در [[بداء]]<ref> [[علاّمه شعرانىّ]] رحمه اللّٰه در زير نويس شرح كافى [[ملاّ صالح مازندرانىّ]] گويد: «بداء» به معنى از عزم برگشتن و يا پشيمان شدن از كارى كه قصد انجام آن را داشته است مى‌باشد، و بايد دانست كه نسبت دادن آن بر خداوند روا نيست، چون ذات بارى تعالى را محلّ حوادث دانستن است، و اين خود نوعى كفر است، و بدين معنى همۀ بزرگان [[شيعه]] منع كرده‌اند و آن را جايز نمى‌دانند، زيرا اين از خصائص ممكنات است نه واجب الوجود، و ممكن نيست بگوييم خداوند تصميم بر كارى گرفته بوده و بعد صرف نظر كرده و تقدير خود را تغيير داده است، مثلاً عزم بر فلان كار را داشت و بعد سببى پيدا شده و از آن عزم برگشته است، و بدائى كه شيعه بدان قائل است اين چنين چيزى نيست، و بزرگان عالم تشيّع همه تصريح به بطلان چنين كلامى كرده‌اند، از جملۀ ايشان شيخ طوسى رحمه اللّٰه در عدّة الاصول و تفسير تبيان، و استادش سيّد مرتضى در «الذّريعة إلى اصول الشّريعة» ، و علاّمۀ حلّى در نهاية الاصول در مقصد هشتم فصل أوّل بحث چهارم گفته است: «نسخ بر خداوند جايز است، زيرا كه حكم او تابع مصالح است» -تا آنجا كه گويد: «و بداء بر خداوند جايز نيست زيرا دلالت بر جهل يا قبيح مى‌كند و آن دو در حقّ خداوند متعال از محالات است» ، و نظير آن در تفسير مجمع البيان و تفسير أبو الفتوح رازى در چندين مورد ذكر شده كه از جملۀ آنها در مجلّد أوّل أبو الفتوح (سيزده جزئى) ، ص  ۴  و  ٢٨۶ . و اينكه پاره‌اى گفته‌اند: مراد از «بداء» آنست كه خداوند حكمى كرده و مى‌دانسته كه در صورت پيدايش سببى آن را تغيير خواهد داد، اين معنى با نسخ سازگار است نه با «بداء» و نيز اينكه گفته‌اند: «دو حكم در بارۀ يك موضوع با دو شرط مختلف جايز است، و تناقض ندارد، مثلاً خداوند حكم كرده كه عمر شخصى كوتاه باشد، و اگر صدقه داد، يا صلۀ رحم كرد عمرش طولانى باشد، اين اشكالى ندارد» اين درست نيست، زيرا اراده و مشيّت و تقدير و قضاء جايى بكار مى‌رود كه شرطش حاصل مى‌شود، نه در آنجا كه خداوند مى‌داند كه آن نخواهد شد، و آنچه در اخبار آمده كه «بدا للّٰه كذا» معنيش اين نيست كه رأى خداوند تغيير كرد و از مشيّت و يا تقديرش برگشت، بلكه مانند غضب و رضا و اسف كه بخدا نسبت مى‌دهيم است، مثل آيۀ: « فَلَمّٰا آسَفُونٰا اِنْتَقَمْنٰا » و آيۀ: « نَسُوا اَللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ » ، و آيۀ: « كَذٰلِكَ اَلْيَوْمَ تُنْسىٰ » ، و امثال اين آيات كه معنى آن معامله كردن خدا است با آنان معاملۀ ناراضى و معاملۀ كسى كه فراموششان كرده، يا معاملۀ اندوهگين، يا معاملۀ پشيمان، نه آنكه العياذ باللّٰه خداوند در واقع اين صفات را پيدا كرده باشد، مثل «وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنٰا» كه نتيجه دادن مكر آنها است نه فعل مكر كه نسبتش بر خداوند قبيح است، و علاّمۀ مجلسى رحمه اللّٰه نيز لفظ «بداء» را چون در روايات آمده است تأدّباً حفظ كرده ولى معنى را بنظير آنچه تحرير شد تأويل مى‌نمايد-پايان كلام علاّمۀ شعرانىّ رحمه اللّٰه. طبرسی، ج 2، ١٣٨١ ، صص 382.</ref> به معنى ظهور؛ جارى شد، براى تغيّر و عوض شدن مصلحت، و آن حضرت در صحّت آن به آيات بسيارى از [[قرآن]] استشهاد نمود، مانند آيۀ: «خداست كه آفرينش آفريدگان را آغاز مى‌كند، سپس بار ديگر آن را باز مى‌گرداند» روم/11، و آيۀ: «در آفرينش هر چه خواهد مى‌افزايد» فاطر/1٢ ، و آيۀ: «خداى آنچه را خواهد از ميان ببرد و يا استوار بدارد» رعد/39و آيۀ: «و به هيچ كسى زندگانى دراز داده نشود.و از عمر هيچ كس كاسته نگردد-فاطر/ ١١ » ، و آيۀ مباركۀ: «و گروهى ديگر واپس داشتگانند براى فرمان خدا-توبه/ ١٠۶ » ، و امثال آنها.


پس سليمان به [[مأمون]] گفت: اى أمير المؤمنين، از امروز به بعد به خواست خدا، «بداء» را انكار نخواهم كرد، و آن را دروغ نخواهم پنداشت.
پس سليمان به [[مأمون]] گفت: اى أمير المؤمنين، از امروز به بعد به خواست خدا، «بداء» را انكار نخواهم كرد، و آن را دروغ نخواهم پنداشت.
خط ۱۵: خط ۱۵:
مأمون گفت: هر چه مى‌خواهى از أبو الحسن بپرس، بشرط آنكه خوب گوش دهى و انصاف را نيز رعايت كنى.
مأمون گفت: هر چه مى‌خواهى از أبو الحسن بپرس، بشرط آنكه خوب گوش دهى و انصاف را نيز رعايت كنى.


سليمان گفت: سرور من! اجازه مى‌دهيد سؤال كنم
سليمان گفت: سرور من! اجازه مى‌دهيد سؤال كنم.
:امام فرمود: هر چه مى‌خواهى بپرس.
:امام فرمود: هر چه مى‌خواهى بپرس.


خط ۲۲: خط ۲۲:


سليمان گفت: پس آيا او از اوّل و ازل مريد بوده (صفت اراده را داشته)؟
سليمان گفت: پس آيا او از اوّل و ازل مريد بوده (صفت اراده را داشته)؟
امام فرمود: اى سليمان، بنا بر اين اراده‌اش چيزى است غير از او گفت: بله.
:امام فرمود: اى سليمان، بنا بر اين اراده‌اش چيزى است غير از او.


فرمود: پس در اين صورت چيزى غير از خود او را از ازل با او همراه دانسته‌اى، سليمان گفت: نه، چيزى را با او همراه نمى‌دانم، امام فرمود: آيا اراده حادث است؟ سليمان گفت: نه، حادث هم نيست، در اينجا مأمون بر او بانگ زد و گفت: آيا با چنين كسى مكابره مى‌كنى و جواب سربالا مى‌دهى؟ انصاف را از دست مده، مگر نمى‌بينى در اطرافت أهل نظر و بحث نشسته‌اند؟ سپس گفت: اى أبو الحسن، بحث كلام را با او ادامه بده، او عالم خراسان است! .
گفت: بله.


حضرت مجدّداً پرسش خود را از او پرسيد كه: اراده حادث است اى سليمان، چون چيزى كه ازلى نيست قطعاً حادث است، و اگر حادث نيست، ازلى است، سليمان گفت: اراده‌اش از خود اوست همچنان كه سمع و بصر و علم او از خود اوست، امام فرمود: آيا خود را اراده كرده است؟ گفت: نه، امام فرمود: پس مريد مثل سميع و بصير نيست، سليمان گفت: اراده‌اش از خود اوست، همان طور كه شنيدن و ديدن و علم از خود او مى‌باشد، امام فرمود: پس اراده‌اش نفس خود اوست؟ گفت: نه.
:فرمود: پس در اين صورت چيزى غير از خود او را از ازل با او همراه دانسته‌اى.


امام فرمود: پس مريد ( اراده‌كننده) مثل سميع و بصير نيست؟ سليمان گفت: خود را اراده كرده، همان طور كه خود را مى‌بيند و به خود آگاه است، امام فرمود: «خود را اراده كرده» يعنى چه؟ يعنى: خواسته كه چيزى باشد؟ خواسته كه زنده يا سميع يا بصير يا قدير باشد؟ گفت: بله، امام فرمود: آيا با ارادۀ خود اين گونه شده؟ سليمان گفت: نه، امام فرمود: پس اين كه مى‌گويى: اراده كرده تا حىّ، سميع و بصير باشد معنايى ندارد، چون حيات، سمع و بصر او به ارادۀ او نبوده است، سليمان گفت: چرا، با ارادۀ خودش بوده است، در اينجا، مأمون و اطرافيان خنديدند و خود امام عليه السّلام نيز خنديد و فرمود: بر متكلّم خراسان سخت نگيريد و او را اذيّت نكنيد، فرمود: اى سليمان، بنا بر اعتقاد شما: خداوند از حالتى به حالت ديگر تغيير كرده است و اين هم از جمله چيزهايى است كه خداوند را نمى‌توان به آن وصف كرد، سليمان ساكت در جاى خود باقى ماند.
سليمان گفت: نه، چيزى را با او همراه نمى‌دانم.
:امام فرمود: آيا اراده حادث است؟
 
سليمان گفت: نه، حادث هم نيست.
 
در اينجا مأمون بر او بانگ زد و گفت: آيا با چنين كسى مكابره مى‌كنى و جواب سربالا مى‌دهى؟ انصاف را از دست مده، مگر نمى‌بينى در اطرافت أهل نظر و بحث نشسته‌اند؟ سپس گفت: اى أبو الحسن، بحث كلام را با او ادامه بده، او عالم خراسان است!.
 
:حضرت مجدّداً پرسش خود را از او پرسيد كه: اراده حادث است اى سليمان، چون چيزى كه ازلى نيست قطعاً حادث است، و اگر حادث نيست، ازلى است.
 
سليمان گفت: اراده‌اش از خود اوست همچنان كه سمع و بصر و علم او از خود اوست.
:امام فرمود: آيا خود را اراده كرده است؟
 
گفت: نه.
:امام فرمود: پس مريد مثل سميع و بصير نيست.
 
سليمان گفت: اراده‌اش از خود اوست، همان طور كه شنيدن و ديدن و علم از خود او مى‌باشد.
:امام فرمود: پس اراده‌اش نفس خود اوست؟
 
گفت: نه.
 
:امام فرمود: پس مريد ( اراده‌كننده) مثل سميع و بصير نيست؟
 
سليمان گفت: خود را اراده كرده، همان طور كه خود را مى‌بيند و به خود آگاه است.
:امام فرمود: «خود را اراده كرده» يعنى چه؟ يعنى: خواسته كه چيزى باشد؟ خواسته كه زنده يا سميع يا بصير يا قدير باشد؟
 
گفت: بله.
:امام فرمود: آيا با ارادۀ خود اين گونه شده؟
 
سليمان گفت: نه.
:امام فرمود: پس اين كه مى‌گويى: اراده كرده تا حىّ، سميع و بصير باشد معنايى ندارد، چون حيات، سمع و بصر او به ارادۀ او نبوده است.
 
سليمان گفت: چرا، با ارادۀ خودش بوده است، در اينجا، مأمون و اطرافيان خنديدند و خود امام عليه السّلام نيز خنديد و فرمود: بر متكلّم خراسان سخت نگيريد و او را اذيّت نكنيد، فرمود: اى سليمان، بنا بر اعتقاد شما: خداوند از حالتى به حالت ديگر تغيير كرده است و اين هم از جمله چيزهايى است كه خداوند را نمى‌توان به آن وصف كرد، سليمان ساكت در جاى خود باقى ماند.


سپس امام فرمود: اى سليمان، پرسشى از تو دارم، گفت: بپرس قربانت گردم، امام فرمود: بگو ببينم، آيا تو و دوستانت بر اساس آنچه مى‌دانيد و مى‌فهميد با مردم بحث كلامى مى‌كنيد يا بر اساس آنچه نمى‌دانيد و نمى‌فهميد؟ گفت: البتّه بر اساس آنچه مى‌دانيم و مى‌فهميم، امام فرمود: آنچه مردم مى‌دانند و قبول دارند اين است كه: اراده‌كننده، غير از خود اراده است، و نيز اراده‌كننده قبل از اراده موجود بوده، و فاعل غير از مفعول است، و اين مطلب گفتۀ شما را كه مى‌گوييد: اراده و اراده‌كننده يك چيز هستند، باطل مى‌كند، سليمان گفت: قربانت گردم، اين مطلب بر اساس فهم و دانسته‌هاى مردم نيست، امام فرمود: پس بدون اينكه معرفت و اطّلاعى داشته باشيد، ادّعاى علم مى‌كنيد و مى‌گوييد: اراده نيز مانند سمع و بصر است، و لذا اعتقاد شما بر اساس عقل و علم نيست، سليمان جوابى نداشت كه بگويد.
سپس امام فرمود: اى سليمان، پرسشى از تو دارم، گفت: بپرس قربانت گردم، امام فرمود: بگو ببينم، آيا تو و دوستانت بر اساس آنچه مى‌دانيد و مى‌فهميد با مردم بحث كلامى مى‌كنيد يا بر اساس آنچه نمى‌دانيد و نمى‌فهميد؟ گفت: البتّه بر اساس آنچه مى‌دانيم و مى‌فهميم، امام فرمود: آنچه مردم مى‌دانند و قبول دارند اين است كه: اراده‌كننده، غير از خود اراده است، و نيز اراده‌كننده قبل از اراده موجود بوده، و فاعل غير از مفعول است، و اين مطلب گفتۀ شما را كه مى‌گوييد: اراده و اراده‌كننده يك چيز هستند، باطل مى‌كند، سليمان گفت: قربانت گردم، اين مطلب بر اساس فهم و دانسته‌هاى مردم نيست، امام فرمود: پس بدون اينكه معرفت و اطّلاعى داشته باشيد، ادّعاى علم مى‌كنيد و مى‌گوييد: اراده نيز مانند سمع و بصر است، و لذا اعتقاد شما بر اساس عقل و علم نيست، سليمان جوابى نداشت كه بگويد.
کاربر ناشناس