confirmed، templateeditor
۱۱٬۵۸۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(ویکی سازی) |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
از زید بن ارقم دو نکته تاریخی درباره واقعه کربلا ثبت شده است. نخستاعتراض در جلسه عمومی به [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] پس از [[واقعه کربلا]] و دیگری نقلی درباره قرائت قرآن توسط سر امام حسین بر نیزه. | از زید بن ارقم دو نکته تاریخی درباره واقعه کربلا ثبت شده است. نخستاعتراض در جلسه عمومی به [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] پس از [[واقعه کربلا]] و دیگری نقلی درباره قرائت قرآن توسط سر امام حسین بر نیزه. | ||
===اعتراض علنی به عبیدالله بن زیاد=== | ===اعتراض علنی به عبیدالله بن زیاد=== | ||
بنا بر نقل [[علامه مجلسی]] در [[بحار الانوار (کتاب)|بحار الانوار]]، [[سعید بن معاذ]] و [[عمرو بن سهل]] گفتهاند که وقتی سر امام حسین(ع) را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، عبیدالله با چوبدستی خود به چشمها و لب [[امام حسین(ع)]] میزد؛ زید بن ارقم با دیدن این صحنه گفت: ای ابن زیاد چوبدستیات را بردار، چرا که من [[رسول خدا(ص)]] را دیدم که لبان مبارکش را بر این لب و دهان مینهاد، (و آنها را میبوسید) آنگاه با صدای بلند گریه کرد. ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! خداوند چشمانت را گریان کند! اگر پیرمرد فرتوتی نبودی که عقلت را از دست دادهای، به یقین گردنت را میزدم!<ref>گفتگوی زید و عبیدالله تا اینجا را [[شیخ مفید]] نیز در ارشاد، ۱۴۱۳ق، ص ۱۱۴-۱۱۵ با اندک اختلافی در عبارت، نقل کرده است.</ref> | بنا بر نقل [[علامه مجلسی]] در [[بحار الانوار (کتاب)|بحار الانوار]]، [[سعید بن معاذ]] و [[عمرو بن سهل]] گفتهاند که وقتی [[مقام رأس الحسین|سر امام حسین(ع)]] را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، عبیدالله با چوبدستی خود به چشمها و لب [[امام حسین(ع)]] میزد؛ زید بن ارقم با دیدن این صحنه گفت: ای ابن زیاد چوبدستیات را بردار، چرا که من [[رسول خدا(ص)]] را دیدم که لبان مبارکش را بر این لب و دهان مینهاد، (و آنها را میبوسید) آنگاه با صدای بلند گریه کرد. ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! خداوند چشمانت را گریان کند! اگر پیرمرد فرتوتی نبودی که عقلت را از دست دادهای، به یقین گردنت را میزدم!<ref>گفتگوی زید و عبیدالله تا اینجا را [[شیخ مفید]] نیز در ارشاد، ۱۴۱۳ق، ص ۱۱۴-۱۱۵ با اندک اختلافی در عبارت، نقل کرده است.</ref> | ||
زید گفت: پس بگذار ماجرای دیگری را برای تو بگویم که از آنچه گفتم نیز مهمتر است و آن این است که من روزی رسول خدا(ص) را دیدم که حسن(ع) را روی زانوی راست و حسین(ع) را روی زانوی چپ خود نشانده بود؛ دستان مبارک خود را بر سر آنها کشید و گفت: {{عربی|«أَللّهُمَّ إِنّی أسْتَوْدِعُکَ إیاهُما وَ صالِحَ الْمُؤمِنینَ»؛|ترجمه=خدایا من این دو و مؤمنان صالح را به تو میسپارم.}} اکنون بگو با امانت رسول خدا چه کردهای؟<ref>المجلسی، بحارالانوار، بیتا، ج۴۵، ص۱۱۸.</ref> زید بن ارقم پس از این گفتگو از مجلس [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] برخاست و بیرون رفت.<ref>مجلسی، بحارالانوار ،بیتا، ج ۴۵، ص۱۱۷ آمده است: او در حالی که صدایش به گریه بلند بود، از آنجا خارج شد.</ref> | زید گفت: پس بگذار ماجرای دیگری را برای تو بگویم که از آنچه گفتم نیز مهمتر است و آن این است که من روزی [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|رسول خدا(ص)]] را دیدم که حسن(ع) را روی زانوی راست و حسین(ع) را روی زانوی چپ خود نشانده بود؛ دستان مبارک خود را بر سر آنها کشید و گفت: {{عربی|«أَللّهُمَّ إِنّی أسْتَوْدِعُکَ إیاهُما وَ صالِحَ الْمُؤمِنینَ»؛|ترجمه=خدایا من این دو و مؤمنان صالح را به تو میسپارم.}} اکنون بگو با امانت رسول خدا چه کردهای؟<ref>المجلسی، بحارالانوار، بیتا، ج۴۵، ص۱۱۸.</ref> زید بن ارقم پس از این گفتگو از مجلس [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] برخاست و بیرون رفت.<ref>مجلسی، بحارالانوار ،بیتا، ج ۴۵، ص۱۱۷ آمده است: او در حالی که صدایش به گریه بلند بود، از آنجا خارج شد.</ref> | ||
مطابق نقل [[تاریخ طبری (کتاب)|تاریخ طبری]]، پس از رفتن زید بن ارقم، برخی از مردم گفتند: زید هنگامی که از کنار ما میگذشت، گفت: «مَلِکَ عَبْدٌ حُرّاً; بردهای مالکِ آزادهای شده است»؛ سپس افزود: «ای مردم عرب! شما پس از این روز، برده اید! فرزند فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را فرمانروا ساختید. او کسی است که خوبان شما را میکشد و بدان شما را به بردگی و فرمانبری میگیرد، از رحمت خدا دورباد آن کس که به ذلّت و خواری راضی شد» مردم میگفتند که اگر عبیدالله این سخنان را میشنید، حتما زید را به قتل میرساند.<ref>طبری، تاریخ طبری، ۱۳۸۷ق/۱۹۹۷م، ج۵، ص۴۵۶؛ مجلسی، بحارالانوار، بیتا، ج۴۵، ص۱۱۶ (با مقداری تفاوت).</ref> | مطابق نقل [[تاریخ طبری (کتاب)|تاریخ طبری]]، پس از رفتن زید بن ارقم، برخی از مردم گفتند: زید هنگامی که از کنار ما میگذشت، گفت: «مَلِکَ عَبْدٌ حُرّاً; بردهای مالکِ آزادهای شده است»؛ سپس افزود: «ای مردم عرب! شما پس از این روز، برده اید! فرزند فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را فرمانروا ساختید. او کسی است که خوبان شما را میکشد و بدان شما را به بردگی و فرمانبری میگیرد، از رحمت خدا دورباد آن کس که به ذلّت و خواری راضی شد» مردم میگفتند که اگر عبیدالله این سخنان را میشنید، حتما زید را به قتل میرساند.<ref>طبری، تاریخ طبری، ۱۳۸۷ق/۱۹۹۷م، ج۵، ص۴۵۶؛ مجلسی، بحارالانوار، بیتا، ج۴۵، ص۱۱۶ (با مقداری تفاوت).</ref> |